فرار آنیل و مارتین به دریا
آنیل و مارتین از زمانی که به یاد می آورند در یک جزیره کوچک زندگی می کنند. آنها در طول سال ها به هم نزدیک شده اند و اکنون عاشق شده اند. اما آنیل همیشه آرزوی دیدن دریای باز و کاوش در دنیای فراتر از جزیره را داشته است. پدر و مادرش اما اجازه خروج او را نمی دهند. #
یک روز توریستی به جزیره می رسد و آنیل به سرعت با آنها دوست می شود. توریست از مکانهای شگفتانگیزی که در جهان دیدهاند به آنها میگوید و به آنیل قول میدهد که اگر جرات ترک را پیدا کرد، او را خواهند برد. در آن شب، آنیل و مارتین یواشکی بیرون می آیند و از بلندترین نخل جزیره، رو به دریا و دست در دست هم بالا می روند. #
آنیل و مارتین شب را روی درخت می گذرانند و رویای آینده خود را با هم در دریای آزاد می بینند. صبح، آنیل به مارتین می گوید که قصد دارد با گردشگر دور شود و دنیا را کشف کند. مارتین آنیل را میفهمد و از آن حمایت میکند و هر دو پیمان میبندند که هرگز یکدیگر را فراموش نکنند. #
هنگامی که خورشید طلوع می کند، آنیل و مارتین راه خود را به روستا باز می کنند. آنیل با توریست یواشکی فرار می کند و مارتین با دلی سنگین پشت سر می ماند. همانطور که آنها در حال حرکت هستند، آنیل به عقب به جزیره نگاه می کند و می داند که هرگز کسی را که پشت سر گذاشته فراموش نخواهد کرد. #
آنیل و توریست هفتهها در سراسر دریا سفر میکنند و آنیل شگفتیهای جهان را تجربه میکند. اما مهم نیست که چقدر جلو می رود، هرگز نمی تواند مارتین را فراموش کند. او متوجه می شود که عشق واقعی را نمی توان با فاصله تسخیر کرد و همیشه در قلب او باقی خواهد ماند. #
سرانجام آنیل و گردشگر به مقصد می رسند. آنیل قول خود به مارتین را به خاطر می آورد و راهی برای بازگشت به جزیره پیدا می کند. هنگامی که او با مارتین متحد می شود، آنیل متوجه می شود که فرار واقعی او هرگز دریا نبود، بلکه قلب خودش بود. #
آنیل و مارتین هر دو قدرت واقعی عشق را آموختهاند که هرگز نمیتوان آن را با فاصله و زمان از بین برد. پس از یک سفر طولانی از هم جدا، آنها راه بازگشت به خانه را با هم پیدا کرده اند. #