داستان فاطمه در مرکز بهداشت
فاطمه دختر جوانی بود که در شهری شلوغ زندگی می کرد. او علاقه زیادی به کمک به مردم داشت و می خواست با کار در مرکز بهداشتی محلی خود تفاوتی ایجاد کند. هر روز به سمت مرکز می رفت و با لبخندی گرم از همکارانش استقبال می کرد.
فاطمه در مرکز بهداشت با یک همکار جدید، زنی به نام خانم مرسلویی مواجه شد. خانم مرسلویی با وجود صمیمیتی که داشت آدم مهربانی نبود. او گستاخ و بی حوصله بود و اغلب در مورد کار فاطمه اظهار نظرهای ناپسند می کرد. فاطمه ساکت ماند، نمی خواست صحنه ای بسازد.#
فاطمه از این کامنت ها آزرده خاطر شد، اما حاضر نشد رفتار خانم مرسلویی را به بهترین شکل ممکن نشان دهد. او به کار مجدانه در مرکز بهداشت ادامه داد و مصمم بود که ارزش خود را ثابت کند و تفاوت ایجاد کند. علیرغم سخنان آزاردهنده، او روی هدفش متمرکز ماند.
پس از ماهها تلاش و فداکاری، رفتار فاطمه مورد توجه سایر همکاران قرار گرفت. نگرش خانم مرسلویی نسبت به او تغییر نکرده بود، اما سایر کارگران الهام گرفتند و شروع کردند به احترامی که شایسته او بود. فاطمه از حمایت و محبت آنها سپاسگزار بود. #
فاطمه حالا احساس می کرد بالاخره به مرکز بهداشت تعلق دارد. او به اهمیت همکاری پی برد و اینکه چگونه داشتن یک همکار حامی می تواند تفاوت ایجاد کند. او با قدردانی تازهای که برای کار سخت و فداکاری پیدا کرده بود، مصمم شد با انگیزه بماند و از زمان خود در آنجا بهترین استفاده را ببرد.
خانه بهداشت دیگر جای دلهره فاطمه نبود. او اکنون توسط افرادی احاطه شده بود که به کار او احترام می گذاشتند و قدردانی می کردند. او با انگیزه و حمایت تازهای که داشت، مصمم بود که تغییر مثبتی در جامعه خود ایجاد کند. #
فاطمه از روز اولی که وارد مرکز بهداشت شد راه زیادی را طی کرده بود. او از یک تازه وارد خجالتی به یک همکار مطمئن و محترم تبدیل شده بود. او از طریق سخت کوشی، فداکاری و درک، تغییراتی را در جامعه خود ایجاد کرده بود و الهام بخش اطرافیانش بود. #