عینک های نیما و طعنه های آرش
در شهری پسری خوش قلب به نام نیما زندگی می کرد. بینایی ضعیفی داشت و عینک می زد. موهای مشکی کرک او اغلب روی عینکش میافتاد. با وجود مشکل بینایی، او همیشه آماده کمک به همه بود.#
دوستش آرش عادت داشت همه را مسخره کند و نیما هم از این قاعده مستثنی نبود. نیما با اینکه خوشش نیامد اما نگذاشت طعنه های آرش روی او تاثیر بگذارد. مهربانی را بر درگیری ترجیح داد.#
یک روز متلک های مداوم آرش از کنترل خارج شد. اما نیما با حفظ حرمت خود ترجیح داد تلافی نکند. او دوستانه به آرش توصیه کرد: «خندیدن به ضعف کسی خندهدار نیست، آزاردهنده است».
آرش بی توجه به تمسخر او ادامه داد. نیما که دلسرد نشد مودب و مهربان ماند. مردم صبر او را تحسین کردند و او را بیشتر تحسین کردند. محبوبیت او باعث شد آرش احساس کوچکی کند.#
آرش که احساس تنهایی می کرد به اشتباه خود پی برد. تصمیم گرفت از نیما عذرخواهی کند. جلو رفت و گفت نیما ببخشید قول میدم دیگه کسی رو اذیت نکنم#
نیما لبخندی زد و عذرخواهی او را پذیرفت. آنها قول دادند که دوست خوبی باشند و آرش قدر مهربانی را یاد گرفت. هر دو یاد گرفتند که مسخره کردن دیگران مضر است.#
داستان دگرگونی آرش در شهر پیچید. همه به اهمیت مسخره نکردن دیگران پی بردند. از سخنان حکیمانه نیما درس مهربانی را آموختند.#