عمو نوروز و جادوی سال نو
عمو نوروز پیرمرد مهربانی بود با ریش بلند و سفید. او هر سال به یک شهر شلوغ ایرانی می آمد تا به مردم کمک کند تا برای نوروز، سال جدید ایرانی آماده شوند. به آنها کمک می کرد تا خانه هایشان را تزئین کنند و سفره های هفت سینشان را بچینند. او دوست داشت شادی و شادی را در چهره مردم ببیند و همیشه خوشحال بود که دست یاری می داد.#
یک روز که عمو نوروز به مردم شهر کمک می کرد تا برای نوروز آماده شوند، متوجه چیز عجیبی شد - نور کوچک و درخشانی که در آسمان معلق بود. با نزدیک شدن نور، صدای ضعیف موسیقی را شنید. عمو نوروز با کنجکاوی نور را دنبال کرد تا به یک خلوت در جنگل رسید.#
همانطور که او تماشا می کرد، نور فرود آمد و موجودی جادویی ظاهر شد - پری، لباس آبی درخشان با بال های نقره ای. او به عمو نوروز سلام کرد و از یک هدیه ویژه به او گفت - قدرت جادویی برای شاد کردن مردم برای نوروز! عصای جادویی به او داد و او از او تشکر کرد و به راه افتاد.
عمو نوروز به محض بازگشت به شهر، از شور و شوق غوغا می کرد. عصا را به اطراف تکان داد و ناگهان همه مردم شهر غرق در شادی نوروز شدند! او تماشا می کرد که مردم خانه های خود را تزئین می کردند و سفره های هفت سین خود را برپا می کردند و شادی را که از آنها تابیده می شد احساس می کرد.
عمو نوروز از اینکه توانسته است از هدیه پری برای شاد کردن مردم استفاده کند بسیار مغرور بود و از او به خاطر این تجربه جادویی تشکر کرد. بقیه روز را با لذت بردن از جشن ها سپری کرد و وقتی خورشید غروب کرد، احساس رضایت عمیقی در او وجود داشت.#
عمو نوروز متوجه شد که نوروز تماماً برای تقسیم شادی و شادی است و این دقیقاً همان کاری بود که کرده بود - شادی و خوشحالی را با مردم شهر تقسیم کرد. او عهد کرد که سال بعد دوباره برگردد و جادوی نوروزی بیشتری را گسترش دهد.
حکایت عمو نوروز به دور و بر گسترده شد و هر سال مردم منتظر بازگشت او - و بازگشت جادوی نوروزی - بودند. او به عنوان عامل شادی و نشاط شناخته شد و داستان او تا به امروز ادامه دارد. #