علی و قاشق جادویی
علی پسر کنجکاویی بود. او همیشه به دنبال چیز جدیدی بود، چیزی هیجان انگیز. امروز علی در آشپزخانه مادربزرگش دنبال کاری می گشت. همانطور که به اطراف نگاه کرد، متوجه چیز عجیبی در قفسه شد: یک قاشق نقره ای! #
علی مجذوب قاشق بود. پایین آورد و دقیق تر نگاه کرد. او متوجه شد که به نظر می رسد علائم عجیب روی آن در نور برق می زند. او نتوانست در برابر حرکت انگشتش روی قاشق مقاومت کند و همانطور که انجام می داد، یک دنباله رنگین کمان از پشت آن شروع به دنبال کردن کرد! #
علی تعجب کرد! او نمی توانست صبر کند تا ببیند این قاشق جادویی چه کار دیگری می تواند انجام دهد. او تصمیم گرفت از آن برای پختن غذای خوشمزه استفاده کند. او کتاب آشپزی مادربزرگش را باز کرد و دستور پخت عالی را پیدا کرد. او مواد را جمع کرد و به زودی آماده شروع شد. #
با تکان دادن علی، مایع داخل قابلمه شروع به تغییر کرد. ناگهان قاشق شروع به درخشیدن کرد و مایع شروع به برق زدن کرد! علی چشمانش را باور نمی کرد! #
علی شانسش را باور نمی کرد! او چیزی واقعا جادویی خلق کرده بود. او می دانست که زمان آن فرا رسیده است که خلقت خود را با خانواده اش به اشتراک بگذارد. او با دقت کاسه ها را از خوراکی های خوشمزه پر کرد و مشتاقانه منتظر بود تا واکنش آنها را ببیند. #
خانواده علی از خوراکی خوشمزه ای که او خلق کرده بود شگفت زده شدند. همه از آن لذت بردند و علی هم از این تعارف خوشحال شد. او می دانست که قاشق جادویی ماده مخفی او بوده است! #
از آن زمان به بعد علی شروع به استفاده از قاشق جادویی کرد تا برای خانواده اش غذا بپزد. او هرگز درس مهم مهربان و سخاوتمند بودن را که از ماجراجویی قاشق جادویی خود آموخت، فراموش نکرد. #