علی قهرمان در مسجد کمک می کند
روزی روزگاری پسر جوانی زندگی می کرد به نام علی. علی روزها یک پسر معمولی بود، اما در شب یک ابرقهرمان! علی مصمم بود از قدرت فوق العاده خود برای کمک به جامعه خود استفاده کند، بنابراین تصمیم گرفت در مسجد محل کمک کند. #
علی وارد مسجد شد و آماده کمک به هر نحوی بود. امام به گرمی از او استقبال کردند و از یاری علی خوشحال شدند. علی در نظافت و نظافت مسجد و هر کاری که به امام محول می شد کمک می کرد. #
علی پس از چند روز دوستان زیادی پیدا کرده بود و به خودش و کارهایی که در مسجد انجام داده بود احساس غرور می کرد. حتی برای تشکر از کمک حضرت امام یک نماد ابرقهرمانی خاص به ایشان داده شد. #
علی هر وقت وقت آزاد داشت در مسجد کمک می کرد و دوستانش را هم با خود می آورد. آنها با هم سخت کار کردند و لذت زیادی بردند. علی می دانست که می تواند تغییری واقعی در جامعه خود ایجاد کند و احساس غرور می کرد. #
در پایان هر روز علی از دیدن پیشرفتی که در مسجد کرده بود خوشحال می شد و همیشه منتظر دیدار بعدی خود بود. او در دنیا تغییر مثبتی ایجاد می کرد و سرشار از شادی و غرور بود. #
مسجد با کمک علی و دوستانش زیباتر از همیشه بود. همه از زحمات و روحیه سخاوتمندانه خود بسیار سپاسگزار بودند. علی اهمیت کمک به دیگران را به دوستانش آموخته بود و او یک قهرمان واقعی بود. #
هر وقت علی به زیارت مسجد می رفت، مردم لبخند می زدند و برای او دست تکان می دادند. علی به یکی از اعضای محترم و محبوب جامعه خود تبدیل شده بود و چراغی را برای پیروی دیگران روشن می کرد. #