علی، عاشق فضا
روزی روزگاری پسری بود به نام علی. او در شهر کوچکی در ایران زندگی میکرد و همه چیز را که مربوط به فضا بود دوست داشت. پدرش دوست داشت که او فضانورد شود، بنابراین علی بیشتر وقت خود را صرف خواندن کتاب هایی در مورد ستاره ها و اکتشافات فضایی می کرد. یک روز خبر رسید که ایران اولین فضاپیمای خود را با موفقیت ساخته و به دنبال فضانورد است. علی با شنیدن این خبر غرق در هیجان شد و حوصله ثبت نام را نداشت! #
علی به سرعت نامه ای به آژانس فضایی ایران نوشت و از رویاهای خود برای کاوش در ستاره ها گفت. او به آنها از عشق خود به خواندن کتاب های علمی تخیلی و تمایل خود برای کشف نقاط بیرونی جهان گفت. او درخواست کرد به تیم فضانوردان بپیوندد و به او فرصتی داده شود تا رویاهای خود را محقق کند. #
هفتهها گذشت و علی منتظر بود تا از آژانس فضایی پاسخ دهد. او تمام امید خود را از دست داده بود که یک روز، در خانه اش زده شد. بیرون یک مامور آژانس ایستاده بود و نامه ای که علی فرستاده بود در دستش بود. #
مامور به علی به خاطر عزم و اراده اش تبریک گفت و از او برای پیوستن به تیم فضانوردان دعوت کرد. علی می دانست که این فرصتی است که رویاهایش را محقق کند و با اشتیاق این پیشنهاد را پذیرفت. #
چند ماه بعد در حالی که علی برای مأموریت خود آموزش میدید، گذشت. او تئوری های سفر فضایی را مطالعه کرد، با استفاده از کنترل های کشتی تمرین کرد و یاد گرفت که چگونه در لباس فضایی زندگی کند. هر روز که می گذشت، آمادگی بیشتری برای کار پیش رو داشت. #
بالاخره روز بعثت علی فرا رسید. او با دوستان و خانواده اش خداحافظی کرد و همه برای او آرزوی موفقیت کردند. همانطور که کشتی موشکی به سمت ستاره ها بلند شد، علی نمی توانست از سفر پیش رو خود احساس شادی و هیجان کند. #
چند روز بعد علی ستارگان و سیارات کیهان را کاوش کرد. او شگفتی های جدیدی را کشف کرد، بر موانع غلبه کرد و حسی از هیبت و شگفتی را احساس کرد که قبلاً هرگز آن را احساس نکرده بود. هنگامی که از سفر خود بازگشت، می دانست که رویاهای خود را برآورده کرده است و تبدیل به عاشق فضایی شده است که همیشه می خواست باشد. #