عصای مهربانی جادویی
روزی روزگاری دختری مهربان و دوست داشتنی به نام نیلسا زندگی می کرد. او همیشه به حرف پدر و مادرش گوش می داد و عروسک باربی خود را دوست داشت.
نیلسا سخاوتمند بود. او دوست داشت اسباب بازی هایش را با همه به اشتراک بگذارد و همیشه آنجا بود تا کمک کند.
یک روز نیلسا یک عصای جادویی پیدا کرد. او به وجد آمده بود. با این عصای جادویی، او می تواند شادی بیشتری را گسترش دهد.
نیلسا برای لبخند زدن دوستانش از چوب جادو استفاده کرد. او برای کسانی که هیچ اسباببازی نداشتند، اسباببازی ساخت.
مهربانی اش مسری بود. سایر کودکان نیز شروع به اشتراک گذاری اسباب بازی های خود کردند و شادی را در اطراف پخش کردند.
نیلسا متوجه شد که عصای جادویی او خاص است. اسباب بازی ها را تداعی نکرد، مهربانی را تداعی کرد.
روستا به جای شادتری تبدیل شد. نیلسا یاد گرفت که بزرگترین جادو مهربانی و به اشتراک گذاشتن است.#