عشق یک سفر است
روزی روزگاری دختر جوانی زندگی می کرد. او از پنجره اتاق خوابش به بیرون خیره شد و در مورد دنیای خارج از شهر کوچکش رویاپردازی کرد. سفر او از اینجا شروع شد. او میل به کاوش و یافتن آنچه جهان برای ارائه دارد داشت. او با شجاعت تصمیم گرفت چمدان هایش را ببندد و وارد ماجراجویی شود. #
او مشتاق بود که سفر خود را آغاز کند، اما می دانست که باید قوانین والدینش را رعایت کند، بنابراین باید صبر می کرد تا آنها به او اجازه دهند. این بدان معنی بود که او باید صبور باشد، اما می دانست که انتظار ارزشش را دارد. او وقت خود را صرف تصور مکانهای شگفتانگیز میکرد. #
بالاخره پدر و مادرش به او اجازه دادند و او رفت. با یک پرش در گام خود، او در زمین پرسه زد. به هر طرف که نگاه کرد، زیبایی را دید، از کوه های عظیم گرفته تا موجودات شگفت انگیز. او احساس آرامش و آزادی می کرد و می دانست که سفرش تازه شروع شده است. #
همانطور که او از طریق ناشناخته ها جسارت می کرد، یک درس مهم آموخت: ایجاد و حفظ روابط، درست مانند یک سفر، به زمان و تلاش نیاز دارد. او متوجه شد که اگر میخواهد رابطهاش را قوی نگه دارد، باید صبور و صبور باشد و هرگز تسلیم نشود. #
دختر جوان مصمم بود روابطی را که با خانواده، دوستانش و دنیای اطرافش داشت، حفظ کند. هر لحظه ارزشمند بود و او از زمانی که با افرادی که به آنها اهمیت می داد سپری می کرد لذت می برد. در قلبش می دانست که عشق بزرگترین ماجراجویی اوست. #
او در سرزمین های زیادی سفر کرد و در هر یک راه های جدیدی برای نشان دادن عشق و مراقبت خود یافت. سفر او به او آموخت که عشق فقط یک احساس نیست، بلکه یک سفر زیباست که انسان با شجاعت و انعطاف پذیری آن را آغاز می کند. #
دختر جوان خاطراتی را که در سفرش به یاد آورد و درس هایی که در این راه آموخته بود را گرامی داشت. او به یاد آورد که عشق یک سفر است و او آماده بود تا هر ماجرایی را که زندگی برای او در نظر گرفته بود انجام دهد. #