عشق یک دختر ماجراجو به گل
روزی روزگاری دختر جوانی به نام آنو بود که در دهکده کوچکی زندگی می کرد که در میان تپه ها پنهان شده بود. آنو دختری کنجکاو و ماجراجو بود و دوست داشت دنیای اطرافش را کشف کند. یکی از چیزهای مورد علاقه او سرگردانی در مزارع گل های وحشی بود که در نزدیکی خانه او رشد می کردند. او عاشق رنگ های زنده و عطر شیرین گل ها بود.
آنو هر روز به چمنزار می آمد و از زیبایی گل ها شگفت زده می شد. او از نحوه تکان خوردن آنها در نسیم و گلبرگ های ظریف آنها شگفت زده شد. او دوست داشت نام آنها را بیاموزد و به زودی توانست همه گونه های مختلف گل هایی را که با آنها روبرو شده بود نام برد. او همچنین دوست داشت گلبرگ ها را جمع کند و بعد به خانه می آورد و آنها را در گلدانی می چیند تا روی طاقچه اش نگه دارد. #
یک روز آنو متوجه اتفاق عجیبی در علفزار شد. به هر طرف که نگاه می کرد، گیاهان مرده و در حال مرگ بودند، و علفزار کم کم قهوه ای می شد. او از دیدن این همه ویرانی که برای گلهایی که خیلی دوست داشت اتفاق می افتاد، دلش شکست. او می دانست که برای محافظت از آنها باید کاری کرد، بنابراین به دنبال یافتن راه حلی شد. #
آنو تصمیم گرفت تا مردم روستای خود را گرد هم جمع کند تا از گل ها محافظت کنند. او جلساتی برگزار کرد و در مورد اهمیت مراقبت از محیط زیست و حفظ زیبایی گل های وحشی صحبت کرد. سخنان او تأثیر زیادی داشت و به زودی همه در روستا به بازسازی علفزار کمک کردند. #
تلاش های آنو نتیجه داد و علفزار به زودی به شکوه سابق خود بازگردانده شد. روستاییان آنقدر به او و اشتیاق او برای حفاظت از طبیعت افتخار می کردند که تصمیم گرفتند این علفزار را به نام او نامگذاری کنند. از آن زمان به بعد این چمنزار به علفزار آنو معروف شد و برای نسل های بعدی مکان زیبایی باقی ماند. #
آنو در نهایت بزرگ شد و از دهکده دور شد، اما او هرگز از دوست داشتن گل ها دست برنداشت. هر زمان که به چمنزار باز می گشت، سرشار از شادی و غرور می شد که تفاوتی ایجاد کرده و گل های وحشی را از نابودی نجات داده است. #
عشق آنو به گل ها و اشتیاق او به حفظ محیط زیست همه مردم دهکده را برانگیخته بود و هرگز او را فراموش نکردند. هر وقت به علفزار می رفتند یاد دختر جوان شجاعی می افتادند که برای حفظ محیط زیست و حفظ زیبایی طبیعت موضع گرفته بود. #