عشق ممنوع جونگکوک
جونگکوک به تازگی 18 ساله شده بود و داشت دنیای خود را درک می کرد. او ناامیدانه به دنبال جای خود در آن بود، تا اینکه خواهرش مرد و همه چیز ناگهان تغییر کرد. او در مه غم و تنهایی رها شد و همه چیزهایی را که قبلاً باور کرده بود زیر سوال برد. #
اما به آرامی همه چیز شروع به تغییر کرد. جونگکوک همیشه مجذوب عشق ممنوع خواهرش به شوهرش و قدرتی بود که به او میداد. اگرچه او از عواقب چنین انتخابی میترسید، اما فکر عشق ممنوع مدام او را صدا میکرد. #
جونگکوک شروع به درک این موضوع کرد که با وجود مخالفت والدینش، او نیز می تواند عشق پیدا کند. او شروع به کاوش در اشکال مختلف عشق ممنوع کرد، ریسک کرد و خود را فراتر از منطقه راحتی خود برد. او مصمم بود که خودش تصمیم بگیرد و کنترل زندگی اش را در دست بگیرد. #
هر چه جونگکوک بیشتر کاوش می کرد، بیشتر کشف می کرد. او متوجه شد که می تواند دنیای اطراف خود و روابطی که با دیگران دارد شکل دهد. او میدانست که ریسک کردن در درازمدت ارزشش را دارد و عشق قدرتمندتر از همیشه است. #
جونگکوک مصمم بود همه چیز را تا آخر ببیند و آزادی تازه یافته اش را در آغوش بگیرد. او می دانست که اگرچه این یک ریسک است، اما ریسکی است که ارزش آن را دارد. او تصمیم گرفت از الگوی خواهرش پیروی کند و علیرغم آنچه دیگران فکر میکردند عشق را انتخاب کند. #
پس از ماه ها کاوش، جونگکوک بالاخره احساس کرد که می تواند جایگاه خود را در جهان پیدا کند. او می دانست که می تواند دنیای اطرافش و روابطی که با دیگران دارد شکل دهد. او عاشق عشق بود و مصمم بود که کنترل زندگی خود را در دست بگیرد. #
جونگکوک آزادی تازه یافته اش را پذیرفته بود، و اگرچه می دانست که این یک ریسک است، اما می دانست که این خطری است که ارزش آن را دارد. او انتخاب کرده بود که بدون ترس زندگی کند و سرنوشت خود را در دست بگیرد. او دوست داشتن را انتخاب کرده بود و دیگر هرگز از عشق ممنوع نترسد. #