عشق مدرسه کیتی
کیتی یک دختر دبستانی کنجکاو و ماجراجو بود که به تازگی به یک شهر جدید نقل مکان کرده بود. در اولین روز مدرسه، او متوجه گروهی از دختران در زمین بازی شد و بلافاصله با آنها ارتباط برقرار کرد. او می خواست به آنها بپیوندد، اما می ترسید مورد تمسخر قرار گیرد. #
در حالی که کیتی به آرامی به سمت دخترها می رفت، آنها بلافاصله متوجه او شدند و کاری که انجام می دادند متوقف کردند. آنها سلام کردند و کیتی ناگهان احساس آرامش بیشتری کرد. یکی از دخترها به او پیشنهاد داد تا در مدرسه بازدید کند و کیتی با خوشحالی پذیرفت. #
کیتی دختر را در اطراف مدرسه دنبال کرد و سوالات زیادی در مورد کلاس ها و فعالیت هایی که در دسترس بود پرسید. طولی نکشید که هر دوی آنها دوستان سریعی بودند و کیتی احساس می کرد که او بخشی از گروه است. #
روز بعد، کیتی زود به مدرسه رسید و دوستان جدیدش را در حال بازی در زمین بازی دید. او به آنها پیوست و احساس آرامش و پذیرش بیشتری کرد. در حین بازی، کیتی متوجه دختری شد که در لبه زمین بازی ایستاده بود و آنها را تماشا می کرد. #
کیتی از دوستانش پرسید که آیا میدانند این دختر کیست، اما آنها گفتند که قبلاً او را ندیدهاند. کیتی برای دختر متاسف شد و از او خواست که به آنها بپیوندد. در کمال تعجب دخترها شروع کردند به مسخره کردن دختر و صدا زدن او. #
کیتی از دست دوستانش به خاطر بدجنسی بسیار عصبانی بود و با وجود تلاش آنها برای عذرخواهی، فرار کرد. او ناراحت و گیج شده بود و نمی دانست چرا دوستانش اینقدر ظالمانه انجام می دهند. #
کیتی بقیه روز را صرف فکر کردن به اتفاقی که افتاده بود کرد و متوجه شد که مسخره کردن کسی اشتباه است، مهم نیست دلیل آن چیست. روز بعد، کیتی به دوستانش نزدیک شد، از فرار عذرخواهی کرد و توضیح داد که مسخره کردن کسی اشتباه است. همه آنها موافقت کردند و دوستان بهتری برای آن شدند. #