عشق جادویی جان و هانیل
روزی روزگاری در سرزمینی دور، پادشاه جوانی به نام جان بود که پادشاهی بزرگی را اداره می کرد. یک روز در حالی که در قصر قدم می زد، هانیل، خدمتکار جوانی را دید که لباس صورتی پوشیده بود.
جان فورا تحت تأثیر زیبایی و لطف هانیل قرار گرفت. هانیل نیز همیشه پادشاه را تحسین می کرد و دوست داشت، اما از اعتراف به احساسات خود می ترسید، زیرا او فقط یک خدمتکار متواضع بود.
یک شب جادویی، زمانی که ماه کامل شد و ستاره ها در آسمان چشمک زدند، جان و هانیل خود را تنها در بالکن قصر دیدند. با ضربان قلبشان احساساتشان را با هم در میان گذاشتند.#
اگرچه بسیاری در پادشاهی با اتحاد آنها مخالف بودند و ادعا می کردند که یک پادشاه نباید با یک خدمتکار ازدواج کند، عشق جان و هانیل بیش از حد قوی بود. بنابراین با وجود موانع تصمیم به ازدواج گرفتند و با هم با چالشها روبرو شدند.
در روز عروسی آنها، کاخ پر از گل های زیبا بود و هوا پر از موسیقی از بهترین نوازندگان بود. جان و هانیل در محاصره عشق و شادی نذرهای خود را رد و بدل کردند.#
آنها با هم به پادشاهی ثابت کردند که عشق واقعی می تواند بر هر چالشی غلبه کند. با گذشت سالها، عشق آنها قوی تر شد و پادشاهی تحت حکومت خردمندانه و دلسوز آنها شکوفا شد.
و به این ترتیب، پادشاه جان و ملکه هانیل با خوشبختی زندگی کردند و پادشاهی خود را با عشق و مهربانی اداره کردند و داستان آنها برای نسلها به عنوان گواهی بر جادوی عشق واقعی منتقل شد.