عشق بی قید و شرط هدی و هدایه
در روستای کوچکی در کنار دریا، دختر جوانی به نام هدی با خانواده اش زندگی می کند. خانواده هدی با وجود مشکلاتی که در زندگی دارند، سخت تلاش می کنند تا زنده بمانند. هدی اغلب در کارهای خانه کمک می کند و همیشه پر از لبخند است. یک روز، خانواده هدی متوجه می شوند که خواهر دوقلوی او، هدایه، مدت هاست که از دست داده بود، به دهکده بازگشته است. #
هدی و هدایه دوستان سریعی می شوند و هدی از همه چیزهایی که دوقلوش دیده شگفت زده می شود. آنها اغلب صحبت می کنند و می خندند، اما زمانی که هدای برنامه خود را برای ازدواج اعلام می کند، هدی پر از حسادت می شود. هدی هدایه را به خاطر اینکه به این زودی فکر ازدواج می کند سرزنش می کند و او بسیار نامهربانانه رفتار می کند. #
فردای آن روز، هدی از هدایه به خاطر سخنان آزاردهندهاش عذرخواهی میکند و به او پیشنهاد میکند تا در تدارک عروسی به او کمک کند. هدی متوجه می شود که حسادت اشتباه بوده و خوشبختی زناشویی خواهرش باید اول باشد. این دو خواهر با هم سخت تلاش می کنند تا عروسی را با موفقیت انجام دهند. #
در روز عروسی، هدی و هدایه توسط خانواده و دوستان خود محاصره می شوند. هدی با تحسین و غرور به خواهر دوقلویش نگاه می کند و نمی تواند به عشق بی قید و شرط آن دو فکر نکند. #
بعد از عروسی، هدی و هدایه بیشتر از همیشه با هم صحبت می کنند. علیرغم اینکه زندگی از زمان ازدواج هدایی تغییر کرده، اما هدی از خوشحالی خواهرش خوشحال است. او به هدای یادآوری می کند که همیشه عشق بی قید و شرط خود را گرامی بدارد. #
این دو خواهر خیلی زود جدایی ناپذیرتر می شوند و هدی علی رغم ترس خودش در مواقع ضروری از خواهرش دفاع می کند. هدی به هدای درس های مهمی در مورد زندگی می دهد و او همیشه با همزادش کلمات محبت آمیز می گوید. #
پیوند هدی و هدای اکنون قوی تر از همیشه شده است. حتی اگر هر دو بزرگ شده اند و زندگی تغییر کرده است، عشق آنها به یکدیگر بی قید و شرط باقی می ماند. #