عروسک ساز جادویی
روزی روزگاری در دهکده ای کوچک، دختری جوان با استعدادی بی نظیر زندگی می کرد. او عاشق ساختن عروسک های جادویی بود که زنده شدند!#
یک روز او تصمیم گرفت باشکوه ترین عروسک خود را بسازد. او برای جمع آوری مواد از جنگل طلسم شده در آن نزدیکی تصمیم گرفت.
همانطور که او جستجو می کرد، به طور تصادفی به یک غار پنهان برخورد کرد که ورودی آن توسط کریستال های درخشان پنهان شده بود. او نتوانست در برابر کاوش آن مقاومت کند.#
در داخل غار، او نخهای کمیاب و جادویی پیدا کرد که عروسک او را فوقالعادهتر میکرد. اما او همچنین یک موجود محافظ را از خواب بیدار کرد.
این موجود او را به مسابقه ای دعوت کرد: حل سه معما یا برگرداندن رشته ها. دختر با احساس شجاعت، چالش را پذیرفت.#
دختر با استفاده از هوش خود هر سه معما را حل کرد. این موجود تحت تأثیر قرار گرفت و به او اجازه داد تا نخ های جادویی را حفظ کند و برای او آرزوی سلامتی کرد.
با نخهای جادویی، او نفسگیرترین عروسک خود را ساخت، عروسکی که برای همه کسانی که آن را دیدند شادی کرد. استعداد او افسانه ای شده بود.#