طبیعت دوست داشتنی نفیسه
نفیسه دختر جوانی کنجکاو و ماجراجو بود. او عاشق طبیعت بود و اشتیاق او به گیاهان و حیوانات بی نظیر بود. نفیسه هر جا می رفت مطمئناً می ایستد و اطرافش را تماشا می کرد و تمام رنگ ها، بوها و صداهای دنیای اطرافش را می گرفت. او همچنین عمیقاً روحانی بود و بیشتر وقت خود را صرف دعا و تفکر می کرد. عشق نفیسه به طبیعت و ایمانش به خدا در هم آمیخته بود و آرامشی عمیق به او می بخشید. #
امروز، نفیسه می خواست حتی بیشتر در زمینه گل های وحشی که فراتر از خانه او گسترده شده بود، کاوش کند. او منطقه را به خوبی میشناخت، اما هر چه جلوتر میرفت، چیزهای جدید و هیجانانگیزی را کشف میکرد. پروانه ها، پرندگان و انواع و اقسام موجودات کوچک فضا را پر کرده بود و عطر معطر گل ها تقریباً مست کننده بود. نفیسه مسحور زیبایی که او را احاطه کرده بود، هر قدم بیشتر با خالق خود ارتباط برقرار می کرد. #
وقتی نفیسه در حال کاوش بود، احساس کرد عشقش به طبیعت عمیقتر میشود. او به این فکر کرد که دنیا چقدر شکننده و ارزشمند است و مراقبت از آن چقدر اهمیت دارد. نفیسه نیز حضور خداوند را در هر بخش از آفرینش یادآوری کرد و تصمیم گرفت حتی بهتر از جهان اطراف خود مراقبت کند. #
در راه بازگشت به خانه، نفیسه ستاره های آسمان شب را تحسین کرد و احساس کرد که واقعاً به جهان اطرافش متصل است. او میتوانست نیروی الهی را که در سراسر طبیعت میچرخد، احساس کند، و او را سرشار از شادی و قدردانی عمیق از زیبایی و شگفتی آفرینش کرد. #
عشق نفیسه به طبیعت و قدردانی از آفریده خداوند هیچ گاه کم نشد و این چیزی بود که در دل خود نگه می داشت. او دائماً از چیزهایی که تجربه می کرد الهام می گرفت و این امر او را مصمم تر می کرد تا نقش خود را در مراقبت از دنیای اطراف خود انجام دهد. #
نفیسه هر وقت بیرون بود حضور خدا را در زیبایی دنیای اطرافش حس می کرد. او از فرصتی برای تجربه چنین شادی و شگفتی سپاسگزار بود و مصمم بود عشق و قدردانی خود را نسبت به طبیعت به اطرافیانش منتقل کند. #
عشق نفیسه به طبیعت و ایمانش به خالقش تزلزل ناپذیر بود. او به هر کجا که میرفت، قدردانی و تحسین خود را نسبت به جهان پخش میکرد و به اطرافیانش الهام میداد تا سهم خود را در حفاظت و گرامی داشتن محیط زیست انجام دهند. #