شکستن مرزها
در شهر کوچکی پسری به نام ماهان زندگی می کرد که خوش قلب بود اما همیشه خود را در دعوا یا دعوا با دیگران می دید. او اغلب در میان همکلاسی هایش هدف شوخی های آزاردهنده بود.
ماهان مادرش را سرزنش می کند که به او اجازه نداده در کلاس های رزمی یا دفاع شخصی شرکت کند. او نگران بود که مبادا پسر عزیزش آسیب ببیند. اما این فقط مشکلات بیشتری را برای زندگی ماهان به ارمغان آورد.
ماهان 14 ساله شد و فهمید که دیگر نمی تواند به دیگران برای دفاع از او تکیه کند. او نیاز داشت که اوضاع را به دست خودش بگیرد و آنقدر قوی شود که بتواند از خودش محافظت کند.
ماهان که دلسرد نشد تمرینات خود را شروع کرد. او هر روز میدوید، اسکیتبرد تمرین میکرد، و حتی به خودش شنا یاد میداد، در حالی که انعطافپذیری و اراده تازهاش را در آغوش میگرفت. #
یک روز که ماهان در حال تمرین اسکیت برد بود، افتاد و مجروح شد. با این حال، به جای تسلیم شدن، این حادثه فقط به عزم او برای شکستن محدودیت هایش دامن زد.
ماه ها گذشت و زحمات ماهان به ثمر نشست. او قوی تر و مطمئن تر شد. دیگر هدف شوخی های بی رحمانه نبود، او توانست برای خود و دیگران بایستد.#
عزم ماهان برای غلبه بر محدودیت هایش اهمیت اتکا به نفس و پشتکار را به او آموخت. او ثابت کرد که می توان از مرزهایی که آنها را عقب نگه می دارد رهایی یافت و قدرت درونی آنها را یافت.