شکار مرغ بزرگ
مرغ، تیلی، تخم خود را گم کرده بود و مصمم بود آن را پس بگیرد. او نقشه ای کشید تا از همه دوستان حیوانش بپرسد که آیا آن را دیده اند یا خیر. #
ابتدا به خانه موش رفت تا ببیند آیا آن را دیده اند یا خیر. او مسیر را دنبال کرد، می پرید و نوک می زد تا اینکه رسید. اما تخمی پیدا نشد. #
تیلی که کمی ناامید شده بود به جستجوی خود ادامه داد و به خانه سنجاب رفت. پرید و خراش داد تا به در رسید، اما سنجاب هم تخم مرغ را ندیده بود. #
سومین ایستگاه در سفر تیلی، خانه گربه بود. او پرواز کرد و تا رسید، اما گربه هم نمی دانست تخم کجاست. #
ایستگاه چهارم خانه سگ بود. وقتی او رسید، سگ با صدای بلند شروع به پارس کرد و تیلی از ترس از صدای بلند فرار کرد. #
تیلی پس از چند لحظه آرام شدن به سفر خود ادامه داد و به خانه الاغ رسید. خر خراش داد و خراش داد اما الاغ هم نداشت. #
تیلی می خواست تسلیم شود که سرش را بلند کرد و دید که پرنده آبی زیبا روی درختی نزدیک نشسته بود. بعد یادش افتاد که تخممرغش آبی بوده و متوجه شد که این تخممرغ او بوده است! #