شاهکار یک نقاش: فاطمه هورا و پدرش
فاطمه حورا دختر جوانی بود که به هنر علاقه داشت. او کودکی کنجکاو و ماجراجو بود و عاشق کاوش در دنیای اطرافش بود. یک روز تصمیم گرفت پدرش را با نقاشی از خاطرات مشترکشان غافلگیر کند. #
فاطمه جعبه رنگش را گرفت و با عجله به خانه پدرش رفت. وقتی در را زد پر از هیجان و انتظار بود. وقتی پدرش در را باز کرد، او نقاشی را به او نشان داد و به او گفت که می خواهد آن را به عنوان هدیه به او بدهد. #
پدر فاطمه از این نقاشی بسیار خوشحال شد. او را محکم در آغوش گرفت و از محبتش تشکر کرد. او به او گفت که نقاشی او یک شاهکار است و این بهترین هدیه ای است که تا به حال دریافت کرده است. #
از آن روز به بعد، فاطمه و پدرش بیشتر به هم نزدیک شدند. آنها لحظات بسیار دیگری از این قبیل را به اشتراک گذاشتند و فاطمه درس ارزشمندی در مورد اهمیت مهربانی و محبت به اطرافیان آموخت. #
پدر فاطمه به زودی به استعداد هنری او پی برد. او را تشویق کرد که به تمرین ادامه دهد و تمام ترفندهای حرفه را به او نشان داد. فاطمه در بزرگسالی نقاش مشهوری شده بود. #
فاطمه هرگز درسی را که از پدرش گرفته بود فراموش نکرد. او در طول زندگی خود با یادآوری پیام مهمی که پدرش به او آموخته بود به اطرافیان خود عشق و محبت نشان می داد. #
سفر عشق و مهربانی فاطمه، حکایت زیبایی بود. او یادآوری بود که حتی کوچکترین حرکات مهربانی می تواند جهان را به مکانی بهتر تبدیل کند. #