سورپرایز پیک نیک با پدر
در شهری کوچک، پدری مهربان به نام وحید و دختر زیبایش شایلین تصمیم گرفتند روز مرخصی خود را با هم بگذرانند و به یک پیک نیک در پارک اطراف بروند.#
وقتی به پارک رسیدند، یک مکان عالی را زیر یک درخت بزرگ انتخاب کردند و شروع به برپایی پیک نیک کردند. خورشید به شدت می درخشید و پرندگان در اطراف غوغا می کردند.#
در حالی که از غذایشان لذت می بردند، متوجه یک سنجاب کوچک شدند که با کنجکاوی از شاخه ای در نزدیکی آنها را تماشا می کرد. آنها نمی توانستند در برابر ارائه یک تکه کوچک از ساندویچ خود مقاومت کنند.
ناگهان آسمان تاریک شد و باران شروع به باریدن کرد. وحید و شایلین به سرعت وسایلشان را جمع کردند و زیر یک آلاچیق بزرگ در پارک پناه گرفتند.#
در حالی که منتظر بودند تا باران بند بیاید، وحید با داستان ها و آهنگ های خنده دار شایلین را سرگرم کرد. آنها با هم خندیدند و آواز خواندند و با وجود آب و هوا از اوقات خود لذت بردند.#
پس از توقف باران، آنها تصمیم گرفتند پارک را کاوش کنند و حوضچه ای پنهان پیدا کردند که پر از ماهی های رنگارنگ و نیلوفرهای آبی شکوفه بود. آنها از گنج پنهانی که کشف کردند شگفت زده شدند.#
وحید و شایلین در حالی که به خانه می رفتند به خاطر خاطرات خاصی که در طول پیک نیک خود ساخته بودند سپاسگزار بودند. آنها یاد گرفتند که حتی غافلگیری های غیرمنتظره نیز می تواند منجر به لحظات زیبایی در کنار هم شود.