سلام مهربان
روزی روزگاری در یک شهر کوچک عجیب، دختری کنجکاو و ماجراجو به نام جانان زندگی می کرد. او به خاطر موهای مشکی زیبا، چشمان قهوه ای و قلب مهربانش معروف بود. او روش ویژه ای برای احوالپرسی با بزرگان داشت که باعث می شد آنها احساس دوست داشتن و احترام کنند. یک روز جانان تصمیم گرفت راز خود را با دیگران در میان بگذارد.
جانان گروهی از بچه ها را جمع کرد تا اهمیت سلام کردن به بزرگترها را توضیح دهند. او گفت: "وقتی با احترام به آنها سلام می کنیم، به آنها نشان می دهیم که به آنها اهمیت می دهیم و قدردان خرد آنها هستیم." بچه ها با دقت گوش می کردند و مشتاق بودند از جانان یاد بگیرند.#
بعد از درس، جانان و بچه ها در شهر قدم زدند و احوالپرسی خود را تمرین کردند. آنها با پیرمردی آشنا شدند که برای حمل مواد غذایی به سختی دست و پنجه نرم می کرد.
بچه ها مودبانه به پیرمرد احوالپرسی کردند و برای حمل خواربارش پیشنهاد کمک کردند. پیرمرد متعجب و متاثر از مهربانی آنها با لبخندی گرم از آنها تشکر کرد.#
در حالی که به پیاده روی خود ادامه می دادند، بچه ها با پیرزنی مواجه شدند که گم شده بود. آنها با مهربانی به او سلام کردند و به او کمک کردند تا راه خانه را پیدا کند. زن سپاسگزار بود و به نشانه قدردانی خود یک سینی شیرینی تازه پخته به آنها داد.
به زودی، بچه ها متوجه تغییر در جامعه خود شدند. شهر گرمتر و دوستانه تر شد و مردم در هر سنی با هم لبخند می زدند، سلام می کردند و به یکدیگر کمک می کردند.
عمل ساده جانان در آموزش اهمیت احوالپرسی با بزرگان تأثیر عمیقی بر جامعه او گذاشته بود. شهر اکنون مکانی بود که در آن همه احساس احترام و ارزش میکردند و پیوندی قوی بین نسلها ایجاد میکرد.