سفر یک پسر به مریخ
پسرک به اطراف نگاه کرد و تمام شگفتی های دنیایی را که قرار بود پشت سر بگذارد را در نظر گرفت. او از کودکی آرزوی رفتن به مریخ را داشت و حالا بالاخره آن لحظه فرا رسیده بود. وقتی کوله پشتی اش را مرتب می کرد و به آسمان نگاه می کرد، موجی از هیجان و انتظار را احساس کرد. #
پسر با بستن چشمانش نفس عمیقی کشید و خود را در سیاره سرخ تصور کرد. او میدانست که چالشهای زیادی در راه است، اما مصمم بود که موفق شود. چشمانش را باز کرد و به جلو رفت و اولین قدم های سفرش را برداشت. #
در سفر پسر با انواع چیزهای عجیب و غریب و شگفت انگیز روبرو شد. او با موجودات جدیدی روبرو شد، از سرزمین های دور بازدید کرد و چیزهایی را تجربه کرد که هرگز تصور نمی کرد امکان پذیر باشد. او هرگز زنده تر از این احساس نکرده بود! #
وقتی پسر با ترسهایش روبرو شد و با چالشهایی که برایش پیش میآمد روبرو شد، چیزهای زیادی درباره خودش و دنیای اطرافش کشف کرد. او متوجه شد که با شجاعت و اراده، هر چیزی ممکن است. #
پسر در نهایت به مقصد خود، مریخ رسید. او با تعجب به اطراف نگاه کرد و احساس موفقیت کرد. درست کرده بود! او می دانست که این سفر بیش از آنچه تصورش را می کرد به او آموخت. #
پسر به تمام چالش هایی که با آن روبرو شده بود نگاه کرد و احساس غرور عمیقی کرد. او جرأت کرده بود رویای دیدن یک سیاره دور را ببیند و آن را محقق کرده بود. او اکنون آماده بود تا هر آنچه را که زندگی به او میداد انجام دهد. #
پسر با احساس رضایت عمیقی لبخند زد. او می دانست که این سفر برای همیشه با او خواهد ماند و قدرت شجاعت و اراده را به او آموخته است. با این فکر، پسر برگشت و به خانه برگشت. #