سفر یک ستاره کوچک
در یک خانه کوچک، یک دختر کوچک زندگی می کرد. او کنجکاو، ماجراجو بود و تماشای ستارگان را دوست داشت. این فرار او از اختلافات مکرر والدینش بود.
ستاره مورد علاقه او نوا نام داشت. مردی که در رصدخانه ملاقات کرد به او نشان داد که چگونه آن را پیدا کند و عشق او را به رصد ستاره ها برانگیخت.
مرد دور شد، اما یک نمودار ستاره و یک تلسکوپ برای او گذاشت. دختر هر شب از آن برای پیدا کردن "Nova" استفاده می کرد.
یک شب متوجه گم شدن نوا شد. این باعث سردرگمی و ترس او شد. چه اتفاقی میتوانست برای «نووا» بیفتد؟
دختر تصمیم گرفت از معلمان بپرسد و کتاب هایی در مورد ستاره ها بخواند. او فهمید که نوا به یک ابرنواختر تبدیل شده و دیگر قابل مشاهده نیست.
دختر احساس غمگینی کرد، اما با دانش جدیدش توانمند شد. او از "نووا" به خاطر برانگیختن عشق او به ستاره ها سپاسگزار بود.
حالا، دختر مأموریت جدیدی داشت: آموزش ستاره ها به دیگران. همانطور که او می دانست، هر ستاره داستان خود را دارد، درست مانند "Nova".#