سفر یک رویاپرداز با موهای نقره ای
روزی روزگاری در یک شهر کوچک و ساکت پسری با موهای نقره ای با چشمان آبی زندگی می کرد. او دوست داشت در مورد ستارگان، سیارات و اسرار جهان بیاموزد.
در مدرسه، پسر مو نقرهای تلاش میکرد تا جا بیفتد. او به دلیل کنجکاوی سیری ناپذیرش که اغلب حواس او را از درس منحرف میکرد، اخراج شد. اما مادرش به توانایی های او ایمان داشت و تصمیم گرفت در خانه به او آموزش دهد.#
روز به روز پسر و مادرش ستارگان، صورت های فلکی و کهکشان ها را مطالعه می کردند. آنها با هم به سؤالات پاسخ دادند و در مورد مجهولات تحقیق کردند. اشتیاق او برای یادگیری همچنان رشد می کرد.#
روزی پسری با موهای نقره ای هنگام کاوش در جنگل با تلسکوپ خود یک آزمایشگاه مخفی را کشف کرد. او وارد شد و خود را در محاصره تجهیزات علمی پیشرفته و قفسه های یادداشت های تحقیقاتی دید.
پسری که مجذوب آزمایشگاه شده بود، از دانش تازه به دست آمده خود برای درک تحقیق استفاده کرد. این در مورد مهار قدرت ستاره ها بود، راهی برای تغییر جهان! اما بخشهایی از تحقیق ناقص بود.#
پسر مو نقره ای با پشتکار موفق شد تحقیقات را به پایان برساند. او می دانست که این کشف انقلابی در انرژی و سفرهای فضایی ایجاد می کند. او یافته های خود را ارائه کرد و به عنوان دانشمندی درخشان مورد تحسین قرار گرفت.
این پسر مو نقره ای با اراده، سخت کوشی و حمایت مادرش به آرزوهایش رسید. او دانشمندی مشهور، قهرمانی برای کنجکاوی و الهام بخش رویاپردازان در همه جا شد.