سفر یک رز: از منچستر تا نیویورک
در قلب منچستر، دختری جوان با چشمان عسلی رنگ و موهای قهوه ای رنگ، طبیعت و گل رز را می پرستید. او آرزو داشت در نیویورک خبرنگار شود. یک روز تصمیم گرفت رویای خود را محقق کند.
او با جمع کردن دارایی هایش به نیویورک رفت و خانواده و گل های رز محبوبش را پشت سر گذاشت. او مشتاق و عصبی بود، اما گل رز خود را نگه داشت - نمادی از رویای او. #
در اولین روز اقامتش در نیویورک، او با رد بسیاری از روزنامه ها مواجه شد. اگرچه ناامید شده بود، اما عزم خود را حفظ کرد و گلهای رز را در خانه یادآوری کرد. #
یک روز، او توانست در یک روزنامه کوچک محلی شغلی پیدا کند. او بسیار خوشحال شد و قول داد که سخت کار کند و شکوفا شود، درست مثل گل رز. #
کار او چالش برانگیز اما با ارزش بود. او دلتنگ خانه و گل های رزش بود، اما هیجان خبرنگاری در نیویورک او را ادامه داد. #
سرانجام کار سخت او نتیجه داد. او به یک خبرنگار مشهور تبدیل شد و به ریشه های خود وفادار ماند و نماد آن گل رز بود که همیشه همراه خود نگه داشته بود. #
خانه هرگز یک مکان نیست، بلکه یک احساس است. او رویای خود را در میان جنگل سیمانی نیویورک زندگی می کرد، اما قلبش عطر ملایم گل رز را در خود جای می داد.