سفر یک دختر کوچک شجاع: ماجراجویی میلیکا
میلیکا دختر جوان شجاعی بود که با خانواده اش در بندر ماهشهر زندگی می کرد. او ماجراجو و کنجکاو بود و عاشق دریا بود. یک روز، میلیکا تصمیم گرفت برای کشف شگفتی های دریا، سفری اکتشافی را آغاز کند. #
میلیکا از فکر سفرش هیجان زده بود و مشتاق بود هر چه می توانست بیاموزد. چمدانش را بست و با لبخندی روشن از خانواده خداحافظی کرد. ملیکا با نفس عمیقی به سمت دریا قدم برداشت و اجازه داد سفرش شروع شود. #
میلیکا در سفر خود با موجودات مختلفی روبرو شد. از یک دلفین بازیگوش تا یک مرغ دریایی باشکوه، او مجذوب تنوع زندگی در دریا بود. میلیکا اگرچه گاهی می ترسید، شجاع بود و به کاوش ادامه می داد. #
میلیکا به زودی متوجه شد که همه موجودات حق وجود دارند و هر زندگی ارزشمند است. او همچنین می دانست که باید از آنها محافظت کند تا آنها را ایمن نگه دارد. او قول داد که به موجودات دریا چه بزرگ و چه کوچک احترام بگذارد و از آنها مراقبت کند. #
وقتی سفرش به پایان رسید، میلیکا متوجه شد که قدردانی بیشتری برای موجودات دریا به دست آورده است. او همچنین می دانست که نباید قولی را که به خود داده بود فراموش کند: احترام و مراقبت از موجودات دریا. #
میلیکا با قدردانی تازه از موجودات دریا و عزم برای محافظت از آنها به خانه بازگشت. او می دانست که تفاوتی ایجاد کرده است و هر موجودی بخشی از یک کل بزرگتر است. #
میلیکا از دریا به خاطر شگفتی های فراوانش تشکر کرد و به خود یادآور شد که همیشه به موجودات دریا احترام بگذارد. او درس ارزشمندی در مورد اهمیت مراقبت از همه موجودات، هر چند کوچک، آموخته بود. #