سفر یک دختر برای ملاقات با اژدها
روزی دختری به نام جیل بود که همیشه آرزوی ملاقات با یک اژدها را داشت. او داستان اژدهایی را شنیده بود که در سرزمینهای دور زندگی میکردند، و آرزو داشت یکی را برای خودش ببیند. یک شب، جیل مصمم بود که رویای خود را محقق کند. او برای یافتن یک اژدها نقشه ای کشید تا به ماجراجویی برود.
جیل چمدانش را با وسایل بست و راهی سفر شد. او روزها پیاده روی کرد، مکان های جدید را کاوش کرد و با افراد جالب ملاقات کرد. هر جا که می رفت، مردم برایش داستان هایی درباره اژدها تعریف می کردند. او بیشتر و بیشتر به تحقق رویای خود نزدیک می شد.#
با گذشت روزها، سفر جیل سخت تر و دشوارتر می شد. او با موانعی روبرو شد و با خطر مواجه شد، اما او ایستادگی کرد. او مصمم بود یک اژدها را پیدا کند و هیچ چیز مانع او نمی شد.
یک شب، وقتی جیل در چادرش دراز کشیده بود، صدای غرش بلندی از دور شنید. او بلافاصله فهمید که چیست - یک اژدها! او پر از هیجان و انتظار بود و سریع به سمت صدا حرکت کرد.#
جیل عصبی به اژدها نزدیک شد، اما اژدها به گرمی از او استقبال کرد. اژدها داستان هایی را درباره خانه و سفرهایش برای او تعریف کرد و حکمت خود را با جیل در میان گذاشت. او از آموخته هایش شگفت زده شد و از برخوردش به طرز باورنکردنی احساس فروتنی کرد.
پس از مکالمه آنها، اژدها پرواز کرد و جیل را با قدردانی جدیدی از دنیای اطراف خود رها کرد. او احساس می کرد که با درک بیشتری از زیبایی و رمز و راز جهان آمده است.
جیل به سفر خود ادامه داد و وقتی به خانه رسید همه چیز ماجراجویی شگفت انگیز خود را به خانواده و دوستانش گفت. و هر شب به ماه نگاه می کرد و دوست اژدهاش را به یاد می آورد و به زیبایی و رمز و راز جهان می اندیشید.