سفر یک خرس قطبی
همانطور که خرس کوچک به آن سوی اقیانوس وسیع خیره شد، میتوانست سنگینی موقعیت خود را احساس کند. یخی که روی آن زندگی می کرد کم کم آب می شد و خانه اش در خطر ناپدید شدن بود. بشر دنیا را پر از زباله کرده بود و خرس قطبی با عواقب سهل انگاری آنها زندگی می کرد. #
خرس قطبی کوچولو عادت داشت در خانه یخی خود به تنهایی زندگی کند، اما می دانست که زمان آن رسیده است که تغییری ایجاد کند. اگر میخواست زنده بماند، باید راهی برای کاهش آلودگی و محافظت از خانهاش در برابر بالا آمدن دریا پیدا میکرد. او برای هر ایده ای به اطراف نگاه کرد و انسان ها را از دور دید. #
خرس قطبی مطمئن نبود که چگونه به انسان نزدیک شود، اما مصمم بود تلاش کند. مکعب یخ کوچکش را به سمت ساحل پارو زد و وقتی بالاخره رسید، پر از امید شد. عصبی به انسان ها نزدیک شد و کمک خواست. #
انسان ها از دیدن خرس قطبی کوچک شگفت زده شدند، اما به درخواست کمک او گوش دادند. آنها موافقت کردند که به خرس قطبی کمک کنند تا سطح آلودگی را کاهش دهد و از خانه اش در برابر بالا آمدن دریا محافظت کند. خرس قطبی سرشار از شادی و قدردانی از انسان ها بود و از اینکه خانه اش امن بود خیالش راحت شد. #
خرس قطبی خیلی زود متوجه شد که انسان ها مقصر همه مشکلات نیستند. همه باید برای نجات سیاره دور هم جمع شوند و خرس قطبی اکنون بخشی از تیم بود. خرس کوچولو اکنون مأموریت و هدفی داشت و برای کمک به کاهش آلودگی و محافظت از خانهاش سخت تلاش کرد. #
با گذشت ماه ها، خرس قطبی شاهد همکاری انسان ها برای کاهش آلودگی و نجات خانه اش بود. به آرامی اما مطمئناً، کلاهک های یخی شروع به بازیابی قلمرو از دست رفته خود کردند و خانه خرس قطبی بار دیگر امن شد. #
خرس قطبی کوچولو با تماشای منظره زیبای روبروی خود پر از شادی و هیبت شد. او متوجه شد که با عزم و همکاری درست می توان بر هر چالشی غلبه کرد. خرس قطبی اکنون خانه جدیدی داشت و مشتاقانه منتظر آینده ای روشن بود. #