لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
سفر یلدا به آسمان نگاه کردن
یلدا یک دختر جوان ماجراجو بود که میل شدیدی به کشف دنیای اطرافش داشت. او همیشه مجذوب آسمان شب شده بود و عادت داشت به ستاره ها نگاه کند و رویای سفر به کهکشان های دور را در سر می پروراند. یک روز، یلدا تصمیم گرفت که می خواهد رویای خود را یک قدم جلوتر بردارد و سعی کند ستاره ها را شخصا ببیند. کیفش را پر از تنقلات کرد و پتویی برداشت و با اراده ای که در دل داشت بیرون رفت. #
یلدا تا به حال اینقدر از خانه دور نشده بود و هم هیجان زده بود و هم کمی ترسیده بود. اما همانطور که راه می رفت، شروع به استراحت کرد و از صدای جیرجیرک ها و نور ماه که بر او می تابد لذت برد. او به راه رفتن ادامه داد تا اینکه به یک خلوت رسید و از ترس نفس نفس زد. #
یلدا به مقصد رسیده بود. در مقابل او زیباترین آسمان شب بود، پر از ستاره های درخشان و کهکشان هایی فراتر از وحشیانه ترین رویاهای او. پتویش را پهن کرد، روی آن دراز کشید و شب را با هیبت به ستارگان بالا نگاه کرد. او احساس می کرد که در عین حال بسیار متصل و کوچک است. #
هنگامی که یلدا با آرامش دراز کشیده بود و آسمان را تحسین می کرد، ناگهان متوجه شد. او متوجه شد که آسمان بخشی از دنیای اطرافش است و حتی ارتباط قوی تری با آن احساس کرد. او متوجه شد که چقدر با ارزش است، و چقدر مهم است که آن را تمیز و حفظ کند. #
یلدا آنقدر پر از احساسات بود که نتوانست چند اشک بریزد. او از کائنات تشکر کرد و عهد کرد که از جهان اطرافش محافظت و حفظ کند، مهم نیست که اقدامات او چقدر کوچک باشد. او سرانجام به پاسخی که دنبالش بود رسید. #
صبح روز بعد، یلدا از خواب بیدار شد و به سفر خود به خانه ادامه داد. او مملو از حسی تازه از وضوح و قدردانی از دنیای اطرافش بود. همانطور که راه می رفت، قلبش سرشار از عشق بود و مصمم بود که سهم خود را برای محیط زیست انجام دهد. #
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.