سفر یزدان که می خواهد جراح قلب شود
یزدان پسر جوان جاه طلبی بود که از زندگی بیشتر از آنچه شهر کوچکش داشت می خواست. او می خواست تغییر ایجاد کند، کاری انجام دهد که به دیگران کمک کند. بنابراین تصمیم گرفت به رویای خود یعنی جراح شدن قلب ادامه دهد. او میدانست که سخت خواهد بود، اما مصمم بود که آن را محقق کند.
یزدان با مطالعه سخت و استفاده از هر فرصتی برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد پزشکی، آماده شدن برای سفر خود را آغاز کرد. او خود را در کتابها دفن کرد و ساعتهای بیشماری را در آزمایشگاه صرف کرد تا مهارتهای خود را تقویت کند. او مصمم بود که بهترین باشد، بنابراین با پشتکار تلاش کرد تا زمانی که آماده برداشتن قدم بعدی شد.#
بالاخره روزی فرا رسید که یزدان باید بزرگترین جهش ایمانی را انجام دهد و سفرش را آغاز کند. او با هیچ چیز جز اراده و شجاعت خود، تصمیم گرفت تا رویاهای خود را به واقعیت تبدیل کند. او نمیدانست با چه موانعی روبرو خواهد شد، اما مصمم بود متمرکز بماند و هرگز تسلیم نشود.
یزدان در سفر با موانع زیادی از نظر جسمی و روحی مواجه شد. او با ترسها، تردیدها و نگرانیهایی مواجه بود که او را از مسیر خارج میکرد، اما حاضر به تسلیم نشد.
سفر یزدان سخت بود، اما با هر مانعی که برمیآمد، قویتر و مصممتر میشد. او خیلی زود به نقطه ای رسید که می دانست باید بزرگترین تصمیم زندگی اش را بگیرد: در مسیر بماند یا به عقب برگردد. لحظه ای مکث کرد و سپس خود را برای قدم بعدی سفرش فولاد کرد.#
یزدان در آن لحظه تصمیم گرفت که جراح قلب شود و ریسک کند. عزم و شجاعت او او را به جلو سوق داد و به زودی آماده شد تا آخرین گام های خود را برای تحقق رویاهایش بردارد. او این کار را کرده بود - او بالاخره یک جراح قلب شد. #
یزدان بر ترس ها و تردیدهای خود غلبه کرده بود و به آرزویش که جراح قلب بود رسید. او راهی را رفته بود که کمتر پیموده بود و پتانسیل واقعی خود را کشف کرد. او میدانست که سفرش ارزشش را داشت - حالا میتوانست به دیگران کمک کند و تفاوت واقعی ایجاد کند. #