سفر گذار سجاد
سجاد 23 ساله بود و الان یک سال بود که با هویتش دست و پنجه نرم می کرد. او تصمیم گرفته بود که جنسیت خود را تغییر دهد، اما سفری که قرار بود آغاز کند، سفری ترسناک بود. نگاهی به اتاق خواب تنگش انداخت که پر از عکس های جوان تر و بی خیال ترش بود و احساس کرد موجی از مالیخولیا از او عبور می کند. او عزم خود را ثابت کرد و کیفش را گرفت و مصمم بود که سفر انتقالی خود را آغاز کند.
سجاد به شهر سفر کرد و از تعداد زیاد مردمی که در اطراف آن شلوغ بودند متعجب شد. او احساس غرق شدن کرد، اما نفس عمیقی کشید و به راه خود ادامه داد و مصمم بود که کلینیک مورد نیاز خود را پیدا کند. پس از چند ساعت جستوجو، سرانجام به آن برخورد کرد - یک ساختمان کوچک و غیرقابل توصیف که در میان یک خیابان شلوغ از آسمانخراشهای بلند و باشکوه قرار داشت. او وارد شد، با احساس موجی از احساسات - امید، کنجکاوی، و عصبی.#
سجاد با استقبال گرم کارکنان کلینیک مواجه شد و بلافاصله به اتاق مشاوره منتقل شد. دکتر مهربان و کمک کننده بود و مشتاق بود تمام اطلاعات و توصیه های لازم را در اختیار سجاد قرار دهد. سجاد وقتی شروع به باز کردن حرفش کرد، احساس آرامش کرد و خیلی زود متوجه شد که در مورد مبارزاتش با جنسیت و هویت صحبت می کند. دکتر فهیم و دلسوز بود و به سجاد منابع و پشتیبانی لازم برای شروع سفر انتقالی خود را ارائه کرد.
سجاد در حالی که سفر انتقالی خود را آغاز می کرد، با احساس امید و عزم جدیدی از درمانگاه خارج شد. او مصمم بود که رویاهای خود را برای زندگی به عنوان خود واقعی خود به واقعیت تبدیل کند و هیچ چیز او را متوقف نمی کرد. او به اطراف شهر سفر کرد، با مردم ملاقات کرد و مکانهای جدید را کاوش کرد، درباره منابعی که در دسترس او بود و این که فرآیند انتقال شامل چه مواردی بود، اطلاعات بیشتری کسب کرد.
سجاد در مسیر خود با چالش ها و موانع زیادی روبرو شد، اما در عزم خود استقامت کرد و قوی شد. او با افرادی که تجربیات مشابهی را پشت سر گذاشته بودند ملاقات کرد و آنها او را تشویق و حمایت کردند. او میدانست که در سفر تنها نیست و احساس قدرت و شجاعت تازهای داشت.
سجاد سرانجام سفر انتقالی خود را به پایان رساند و احساس موفقیت زیادی کرد. او به خود احساس غرور می کرد که شجاعت دنبال کردن رویاهایش را داشت و تغییر می داد. او از تمام افرادی که در این مسیر ملاقات کرده بود و منابع و حمایت های مورد نیاز او را فراهم کرده بودند سپاسگزار بود. او اکنون احساس می کرد که آماده است تا زندگی خود را به طور کامل زندگی کند و با خودش صادق باشد.
سجاد اکنون واقعاً احساس میکرد که خود واقعیاش است، و او هرگز زندهتر از این احساس نکرده بود. او در نهایت آزاد بود تا خود را به طور کامل بیان کند و شخصی باشد که واقعاً می خواست باشد. او متوجه شد که هر چقدر هم که سفر یک نفر در زندگی متفاوت باشد، هر فردی سزاوار عشق و شفقت است. با این درک جدید، او راهی جدید و سفری جدید را آغاز کرد و آماده بود تا بهترین استفاده را از زندگی خود ببرد. #