سفر کشف میکا
میکا یک دختر جوان با چشمان تیزبین با حس کنجکاوی بی پایان بود. او عاشق کاوش در دنیای اطرافش، کشف اسرار آن و کشف مکان های جدید بود. امروز او یک ماموریت ویژه داشت - او می خواست در مورد عمل مرموز رابطه جنسی اطلاعات بیشتری کسب کند. او برای لحظه ای در محوطه جنگلی مکث کرد و احساس ترسی آمیخته با هیجان کرد. ماجراجویی او در شرف شروع بود!#
میکا از میان جنگل به راه افتاد، مشتاق کسب اطلاعات بیشتر. پس از مدتی، او با دریاچه کوچکی روبرو شد که به نظر می رسید سرچشمه رودخانه ای است که او دنبال می کرد. او به دریاچه نگاه کرد، به اعماق آن خیره شد و نحوه رقص نور خورشید روی سطح را تحسین کرد. همانطور که او تماشا می کرد، یک ماهی از آب بیرون پرید - با لبخند با خود فکر کرد - نشانه ای از شانس. #
میکا به سفر خود ادامه داد و راهی را طی کرد که او را به عمق جنگل هدایت کرد. او داستان هایی را از بزرگسالان روستای خود شنیده بود که چگونه دو نفر می توانند به یکدیگر بپیوندند و یکی شوند، و مصمم بود که دریابد آیا این داستان ها حقیقت دارند یا خیر. به زودی، او خود را در محوطهای ایستاده بود، در حالی که درختان بلند و گلهای وحشی رنگارنگ احاطه شده بودند. #
میکا نشست و چشمانش را بست و به تخیلش اجازه داد. او به چیزهایی که شنیده بود فکر می کرد و به احساسی که وقتی با صمیمی ترین دوستش، پسر روستایش، داشت، فکر می کرد. او احساس کرد گرما در بدنش پخش می شود و می دانست که این همان احساسی است که او به دنبالش بود. او در آن زمان می دانست که عمل رابطه جنسی را درک کرده است. #
میکا از روی زمین بلند شد و احساس انرژی و اراده کرد. او دوباره به راه افتاد و مصمم بود که دانش جدید خود را به دیگران منتقل کند. همانطور که او به راه رفتن ادامه می داد، به چیزهایی که آموخته بود فکر کرد - اینکه داشتن رابطه جنسی بخشی طبیعی از زندگی است، و این چیزی است که باید از آن تجلیل شود، نه ترس. #
میکا در نهایت به دهکده خود بازگشت و هموطنانش از خرد او در سفر خود شگفت زده شدند. او از تجربیات و چیزهایی که آموخته بود به آنها گفت و آنها با تحسین و ترس به آن گوش دادند. در پایان، همه آنها موافق بودند که داشتن رابطه جنسی بخشی زیبا و ضروری از زندگی است - چیزی که باید پذیرفت و نباید از آن ترسید. #
میکا در سفر خود درس بزرگی آموخته بود و مصمم بود آن را با دیگران به اشتراک بگذارد. او دانش تازه یافته خود را در مورد رابطه جنسی منتشر کرد و به زودی این موضوع به بحث روستا تبدیل شد. میکا ماموریت خود را انجام داده بود - او حقیقت را کشف کرده بود و درس مهمی آموخته بود و او فردی تغییر یافته بود. #