سفر پول نبات و پولکی
نبات دختری چهار ساله بود که با خانواده اش در شهر کوچکی زندگی می کرد. او همیشه کنجکاو و مشتاق ماجراجویی بود. او می خواست دنیای خارج از شهرش را کشف کند. یک روز، هنگامی که او به افق شهر نگاه می کرد، متوجه یک جعبه کوچک در دوردست شد. او مصمم بود که بفهمد داخل آن چیست. #
نبات در حالی که با عجله به سمت جعبه می رفت هیجان زده بود. وقتی بالاخره رسید، از اینکه پسر جوانی را در آنجا پیدا کرد، شگفت زده شد. پولکی نام داشت و کمی در تنگنای مالی قرار داشت. او خودش را دچار مشکل کرده بود و برای حل مشکلات مالی خود به کمک نیاز داشت. #
نبات لحظه ای فکر کرد و به فکر افتاد. او به او و پولاکی پیشنهاد داد تا با هم همکاری کنند تا امور مالی او را مرتب کنند. او با اکراه موافقت کرد و آن دو راهی سفر شدند. #
در حین سفر، آنها با انواع چالش ها و موانع روبرو شدند. اما اینها مانع از ادامه مأموریتشان نشد، زیرا هر دو اهمیت آموزش ارزش پول و نحوه مدیریت صحیح آن را به یکدیگر می دانستند. #
سفر نبات و پولکی طولانی و طاقت فرسا بود، اما هرگز دست از تلاش برنداشتند. آنها با هم مأموریت خود را به پایان رساندند و هر کدام با احترامی تازه به پول و درک نحوه رسیدگی مسئولانه به آن به خانه بازگشتند. #
نبات در سفر با پولکی درس ارزشمندی آموخته بود و مصمم بود دانش خود را با خانواده و دوستانش به اشتراک بگذارد. او اغلب از ماجراهای خود و درس هایی که آموخته بود صحبت می کرد و این امر دیگران را تشویق می کرد که راه او را دنبال کنند. #
نبات از داشتن چنین تجربه باورنکردنی خوشحال بود و به مهارت های صرفه جویی در پولی که در سفر با پولکی آموخته بود، افتخار می کرد. او از او برای حمایت و درس هایی که در این راه آموخته بود تشکر کرد. #