سفر پرماجرای ثنا
ثنا برای گشت و گذار در جزیره سرسبز و گرمسیری هرمز بسیار هیجان زده بود. او داستان های بهشتی پنهان در جنوب را شنیده بود و نمی توانست صبر کند تا خودش آن را ببیند. او چند مورد ضروری را جمع کرد و برای کشف گنجینه های مخفی جزیره راهی سفر شد. #
به محض اینکه ثنا پا به جزیره گذاشته بود با منظره عجیبی روبرو شد. مگس های ریز همه جا بودند و پوست او را گاز می گرفتند. او سعی کرد بدون شانس آنها را از بین ببرد. او به زودی متوجه شد که باید راه دیگری برای محافظت از خود در برابر این آفات بی امان بیابد. #
ثنا در جنگل گذر کرد و ناامیدانه به دنبال راهی برای محافظت از خود بود. او به طور تصادفی با یک کلبه کوچک برخورد کرد و متوجه یک شیشه بزرگ پر از پودر شد. او پودر را جمع کرد و از آن برای ایجاد یک مانع موقت بین خود و فرارها استفاده کرد. #
ثنا از اینکه راهی برای دور نگه داشتن فرارها داشت خیالش راحت شد، اما نمی توانست احساس ناراحتی کند. او احساس کرد که چیزی در جزیره اشتباه است و مصمم بود که بفهمد آن چیست. او به اکتشاف خود ادامه داد و به عمق جنگل رفت. #
ناگهان صدای جیغ بلندی از درختان بالا شنید. وقتی به بالا نگاه کرد، با دیدن تصویر پرنده بزرگی که بالای سرش اوج میگرفت، شوکه شد. او داستان های پرندگان با شکوه جزیره را شنیده بود، اما هرگز آنها را با چشمان خود ندیده بود. #
ثنا از زیبایی و لطف پرنده شگفت زده شد. او با تعجب تماشا کرد که بر فراز درختان به پرواز درآمد که نماد آزادی و ماجراجویی بود. او پاسخ و قدرت خود را پیدا کرده بود و می دانست که می تواند بر هر چیزی که سر راهش قرار می گیرد غلبه کند. #
ثنا قدردانی جدیدی از جزیره و تمام زیبایی های آن پیدا کرده بود. او شگفتی های پنهان را کشف کرده بود و خطرات سفر خود را تحمل کرده بود. او آموخته بود که ماجراها، مهم نیست که چقدر چالش برانگیز هستند، می توانند به اکتشافات بزرگ منجر شوند. #