سفر هستی و مارال
هستی و مارال دو خواهر شجاع و تشنه ماجراجویی بودند. در یک روز گرم تابستان، آنها وسایل خود را جمع کردند و راهی سفر اکتشافی شدند.
خواهران در جاده های پر پیچ و خم، در میان دره ها و رودخانه ها و جنگل ها و مراتع سفر می کردند. آنها مناظری را دیدند که قبلاً هرگز ندیده بودند و غذاهایی را که قبلاً نچشیده بودند چشیدند. و اگرچه سفر آنها گاهی خسته کننده بود، اما هرگز از لبخند و خنده دست بر نمی داشتند. #
خواهرها در نهایت به شهر کوچکی آمدند و هنگامی که آنها راهنمایی خواستند، مردم شهر به آنها در مورد گنج پنهانی که در اعماق جنگل پنهان شده بود گفتند. هستی و مارال مصمم بودند آن را پیدا کنند. #
دو خواهر هیجان زده و مشتاق وارد جنگل شدند و به دنبال سرنخ هایی بودند که آنها را به گنج مخفی هدایت کند. همانطور که آنها عمیق تر و عمیق تر به جنگل می رفتند، از کنار جویبارهای غرغروگر و گل های شکوفا عبور می کردند و به زودی می توانستند نور چیزی را در انتهای مسیر ببینند. #
وقتی صندوق را باز کردند، هستی و مارال یک گردنبند زیبا در داخل پیدا کردند که پر از جواهرات درخشان بود. جواهرات پاداش آنها برای همکاری با یکدیگر بود و سفر آنها اهمیت کار گروهی را به آنها آموخت. #
خواهران آن شب، خسته اما راضی به خانه بازگشتند و گردنبند را همیشه نزد خود نگه داشتند تا سفر فوقالعادهای را که در آن رفته بودند به یاد آورند. #
ماجراجویی هستی و مارال به پایان رسیده بود، اما درس های ارزشمندی که آموخته بودند، و خاطراتی که ساخته بودند، برای همیشه با آنها می ماند. #