هادی پسر بچه کنجکاویی بود که عطش سیری ناپذیر دانش داشت. او در شهر کوچکی در کنار دریا زندگی میکرد و عاشق کاوش در استخرهای جزر و مدی، جستجوی صدفها و ملاقات با ماهیگیران محلی بود. اما هادی اشتیاق پنهانی داشت - شناخت دنیا از طریق کتاب. هر روز بعد از مدرسه روی صندلی راحتی مورد علاقه اش با یک کتاب جمع می شد و در لابه لای صفحات گم می شد. او مصمم بود تا جایی که میتواند یاد بگیرد و اغلب تا پاسی از شب بیدار میماند و آنقدر میخواند که خستهتر از آن باشد که چشمهایش را باز نگه دارد. #