سفر ماه جادویی یک پسر جسور
روزی روزگاری پسر کوچکی بود که شیفته آسمان شب شده بود. او عاشق ستارگان و رویاپردازی در مورد احتمالات ناشناخته بود. یک شب، او درخشان ترین ایده را داشت: می خواست به سفری به ماه برود! #
روز بعد، پسر شروع به آماده شدن برای سفر خود کرد. او تمام لوازمی را که فکر می کرد به آن نیاز دارد، از جمله غذا، آب و نقشه ستارگان جمع آوری کرد. او پس از بستن چمدانش، راهی سفری هیجان انگیز برای رسیدن به ماه شد! #
سفر پر از ماجرا بود. او با انواع موجودات روبرو شد، از درختان بلند و صمیمی گرفته تا کرم های شب تاب جهنده و پرندگان آوازخوان. هر جا که می رفت، با عشق و شادی از او استقبال می شد - انگار بخشی از یک دنیای جادویی بود! #
اما به زودی، پسر شروع به خسته شدن کرد. او روزها راه می رفت و کم کم داشت فکر می کرد رسیدن به ماه غیرممکن است. اما همین که می خواست امیدش را از دست بدهد، صدایی را شنید که از بالا او را صدا می زد. #
این صدا متعلق به یک پیرمرد صمیمی بود که روی ماه زندگی می کرد. او پسر را به خانه اش پذیرفت و علت آمدنش را از او پرسید. پسر رویای خود را برای رسیدن به ماه توضیح داد و پیرمرد لبخندی زد. #
پیرمرد پیشنهاد داد که پسر را به تور ماه ببرد. او تمام زیبایی هایی را که ماه ارائه می کرد به او نشان داد و پسر در منظره تماشایی مسحور شد. او از اینکه بخشی از این تجربه شگفت انگیز بود بسیار سپاسگزار بود. #
وقتی زمان رفتن پسر فرا رسید، پیرمرد یک هدیه ویژه به او داد - یک صخره ماه که با خود به خانه ببرد. او از پیرمرد به خاطر سفر باورنکردنی و آموزش زیبایی خانواده به او تشکر کرد. #