سفر ماهان حکیمی برای یافتن شجاعت
ماهان حکیمی پسر جوانی بود که در روستایی کوچک زندگی می کرد. او همیشه شجاع و کنجکاو بود، اما از چیزی که ممکن است فراتر از محدوده خانه اش باشد نیز می ترسید. یک روز، او شجاعت کافی برای بیرون رفتن و کشف جهان به دست آورد. او میدانست که برای یافتن چیزی که به دنبالش است، باید از محدودیتهایش فراتر رود.
ماهان همان روز صبح زود سفر خود را آغاز کرد و با حسی تازه از شجاعت به ناشناخته ها رفت. او برای اولین بار در زندگی خود احساس کرد که آماده است تا هر آنچه را که زندگی به او بیاورد، بپذیرد. عزم او با راه رفتن تقویت شد و خیلی زود متوجه شد که تنها راه غلبه بر ترس هایش مواجهه رودررو با آن هاست. #
همانطور که ماهان از روستای خود دورتر می شد، با چیزهای جدید عجیب و غریب و شگفت انگیزی روبرو می شد. این چیزها او را پر از هیبت و تحسین می کرد، اما برخی از آنها او را نیز می ترساند. با این وجود، در اعماق قلبش می دانست که باید ادامه دهد. #
سفر ماهان او را به مکان های دور برد و با چالش های زیادی روبرو شد که شجاعت او را محک زد. با وجود ترس، او مصمم به ادامه دادن بود و میدانست که اگر بخواهد به هدفش برسد، باید ادامه دهد. او حاضر به تسلیم نشد و مقاومت او به زودی نتیجه داد. #
همانطور که ماهان با ترس های خود روبرو شد و بر چالش های خود غلبه کرد، در نهایت به مقصد رسید. او بالاخره جسارتی را که به دنبالش بود پیدا کرده بود و به خود افتخار می کرد که هرگز تسلیم نشد. او برای یک ماجراجویی بیرون رفته بود و با قدرتی تازه یافته بود. #
سفر ماهان آسان نبود اما ارزشش را داشت. او با ترس هایش روبرو شده بود و با شجاعت و اعتماد به نفس تازه ای از آن طرف بیرون آمده بود. او آموخته بود که گاهی تنها راه برای یافتن چیزی که به دنبالش هستیم این است که یک جهش ایمان داشته باشیم و به سوی ناشناخته ها برویم. #
ماهان اکنون به روستای خود بازگشته بود و قدردانی جدیدی نسبت به دنیای اطراف خود داشت. با ترس هایش روبرو شده بود و قوی تر از همیشه بیرون آمده بود. او به خود افتخار می کرد که هرگز تسلیم نشد و به شجاعتی که در خود پیدا کرده بود. #