سفر ماجراجویانه دختری با موهای بلند
روزی روزگاری دختر جوانی بود. موهای های بلند و برقی در چشم داشت که از روحیه ماجراجوی او صحبت می کرد. در حالی که قصد داشت سفری را آغاز کند که او را به مکان های دور می برد، با قاطعیت از پنجره فرودگاه به بیرون نگاه کرد. #
هنگامی که دختر از فرودگاه عبور می کرد، شلوغی و شلوغی اطراف خود را دید. مردمی که با عجله به پروازهای خود می روند، بر سر صندلی ها بحث می کنند و چمدان های خود را چک می کنند. او کمی عصبی بود، اما مصمم بود که از هرج و مرج عبور کند و به مقصد برسد. #
هنگامی که او سوار هواپیما شد، دختر از پنجره به جهان پایین نگاه کرد. او برای افرادی که پشت سر گذاشته بود خداحافظی کرد و روی صندلی خود نشست. وقتی هواپیما شروع به بلند شدن کرد قلبش پر از هیجان و انتظار بود. #
دختر احساس کرد که هواپیما در اطراف خود می لرزد و فشار هوا در هنگام صعود هواپیما افزایش می یابد. او تماشا کرد که وقتی هواپیما بالاتر می رفت، دنیای زیر کوچکتر و کوچکتر می شد. او پر از هیجان و انتظار برای سفر پیش رو بود. #
وقتی هواپیما شروع به پایین آمدن کرد، دختر از پنجره به بیرون نگاه کرد و میتوانست مقصدش را نزدیکتر و نزدیکتر ببیند. او پر از حس انتظار و اشتیاق بود تا ببیند چه چیزی در انتظارش است. به زودی هواپیما به زمین نشست و دختر آماده شروع سفر شد. #
دختر در حالی که نسیم تازه ای را روی صورتش احساس می کرد از هواپیما خارج شد. او احساس می کرد سرشار از زندگی است و آماده است تا هر چیزی را که برایش پیش می آید قبول کند. او مصمم بود که به مقصد برسد و از سفرش نهایت استفاده را ببرد. #
دختر مشتاقانه منتظر سفری بود که در پیش داشت و مصمم بود از آن نهایت استفاده را ببرد. او با حسی تازه از ماجراجویی و آمادگی برای مقابله با هر چالشی که برایش پیش می آمد، به سمت مقصدش پیش رفت. #