سفر غیرمنتظره فرنوش
فرنوش دختری کنجکاو بود و همیشه به دنبال ماجراجویی و کشف بود. او با برادرش آرش رابطه سختی داشت و این دو خواهر و برادر اغلب در خانه با هم دعوا می کردند. یک روز مشاجره آنها باعث شد گلدان مادرشان خرد شود و مادرشان بسیار ناراحت شد. فرنوش برای اینکه مادرش را خوشحال کند تصمیم گرفت او و آرش دیگر دعوا نکنند.
فرنوش شجاعتش را جمع کرد و به دنبال راه حلی برای مشکلش رفت. او مصمم بود راهی برای فرونشاندن مشاجرات و بازگرداندن آرامش به خانهاش بیابد. او هر جا که می رفت، موانع جدیدی بر سر راه خود پیدا می کرد و با افرادی مواجه می شد که درس های جدیدی به او می دادند. فرنوش علیرغم مشکلاتی که با آن مواجه شد، حاضر به تسلیم نشدن نشد.
فرنوش در طول سفرش کم کم اهمیت خانواده و ارزش گذراندن وقت با برادرش را درک کرد. او همچنین یاد گرفت که حتی زمانی که یک نفر با هم اختلاف نظر دارد، مهم است که با یکدیگر مهربان بمانیم و در مواقع سخت ابراز عشق کنیم.
فرنوش با خردی تازه به خانه بازگشت و با برادرش در مورد آموخته هایش صحبت کرد. او اهمیت خانواده را با او در میان گذاشت و اینکه چگونه میخواست پیوند آنها را محکم نگه دارد. آرش با دقت گوش داد و آن دو به سازش رسیدند. به زودی آرامش به خانه آنها بازگردانده شد.
مادر فرنوش از اینکه فرزندانش با هم کنار میآیند خوشحال شد و به خاطر خرد جدید دخترش احساس غرور کرد. فرنوش و آرش هر روز مواظب ابراز محبت و شادی در حضور یکدیگر بودند و خانه پر از خنده و عشق می شد.
فرنوش سفری را برای کشف خود آغاز کرده بود و بر موانع بسیاری در این راه غلبه کرد. او ارزش واقعی خانواده و لذت گذراندن وقت با برادرش را آموخت و خوشحال بود که شجاعتش نتیجه داده است.
داستان فرنوش نمونه ای از استحکام پیوندهای خانوادگی بود و اینکه روزهای سخت چقدر می تواند مایه شادی و تفاهم باشد. سفر او یادآور این بود که عشق و شجاعت می تواند بر هر مانعی غلبه کند.