سفر غلبه مهرسا
در دهکده ای کوچک، مهرسا، دختری مصمم، با خانواده مهربانش زندگی می کرد. با وجود اینکه گاهی اوقات با مشکلاتی روبرو می شد، اما هرگز تسلیم نشد و برای رسیدن به اهدافش تلاش کرد.
روزی مهرسا برای صعود به بلندترین کوه منطقه به راه افتاد. او می دانست که سخت خواهد بود، اما هیجان و اشتیاق او را به جلو سوق داد.
مهرسا وقتی صعود خود را آغاز کرد، با مسیری سنگلاخ و لغزنده مواجه شد. او به جای اینکه دلسرد شود، مسیر جدیدی پیدا کرد و به سفر خود ادامه داد.
مهرسا وقتی با رودخانه خروشان روبرو شد با چالش دیگری روبرو شد. او با خلاقیت یک پل موقتی ساخت و از آن طرف عبور کرد.#
با غروب خورشید مهرسا خسته شد. او حاضر نشد تسلیم شود و از آخرین ذره قدرت خود برای صعود بالاتر و رسیدن به مکانی امن برای استراحت استفاده کرد.
مهرسا پس از یک استراحت شبانه با انرژی تازه از خواب بیدار شد. با یک فشار آخر با موفقیت به قله کوه رسید و به هدفش رسید.
سفر مهرسا به او آموخت که با صبر، پشتکار و اراده می تواند بر هر چالشی فائق آید و به آرزوهایش برسد.