لطفا تلفن همراه خود را بچرخانید.
سفر طلسم نیکا
نیکا در اتاق دنج خود یک گوی مرموز پیدا کرد. هنگامی که او آن را لمس کرد، گوی شروع به درخشش کرد و او ناگهان خود را در شهری جادویی یافت. او با هیجان شروع به کاوش کرد.#
نیکا با یک گربه سخنگو آشنا شد که به او گفت این شهر افسانه ها است. گربه به او پیشنهاد کرد که در شهر راهنمایی کند و او با اشتیاق کمک او را پذیرفت.
نیکا و گربه سخنگو با هم در شهر کاوش کردند، گنجینه های پنهان را کشف کردند و با ساکنان جذاب ملاقات کردند. کنجکاوی و هیجان نیکا با هر ماجراجویی جدید بیشتر می شد.#
نیکا در مورد تاریخ شهر و افسانه هایی که الهام بخش دنیای جادویی بودند، آشنا شد. او شروع به قدردانی از قدرت تخیل و زیبایی داستان ها کرد.
وقتی نیکا با معمایی به ظاهر غیرقابل حل روبرو شد، جسارت خود را جمع کرد و از دانش جدید خود در مورد افسانه های شهر برای حل آن استفاده کرد و قفل دروازه ای پنهان را باز کرد.#
پشت دروازه، نیکا یک کتابخانه باشکوه پیدا کرد که مملو از داستان های شهر افسانه ها بود. او برای سفر باورنکردنی و درس هایی که آموخته بود، سپاسگزار بود.
هنگامی که نیکا یک بار دیگر گوی جادویی را در دست گرفت، به اتاق خود بازگشت، پر از الهامات و خاطرات سفر مسحور خود. او می دانست که تخیلش می تواند او را به هر جایی برساند.
داستان رو با تصویر خودتون بازسازی کنید!
در جعبه جادویی از عکس خودتون استفاده کنید تا تصاویری یکپارچه و با کیفیت بازبینی شده برای تمامی صفحات داشته باشید.