سفر طلسم شده ماها
روزی روزگاری در دهکده ای دنج دختری به نام ماها زندگی می کرد. او به خاطر حسادت و ناتوانی در پذیرش شکیبایی معروف بود. روزی بروشوری در روستا ظاهر شد و از گنج یابی جادویی خبر داد.#
ماها که کنجکاو بود تصمیم گرفت به جستجوی گنج بپیوندد. او خود را آماده کرد، زیرا می دانست که با رقابت شدیدی روبرو است. ماها مصمم بود که گنج را به دست آورد و ثابت کند که در دهکده بهترین است.
در روز گنج یابی، ماها و سایر شرکت کنندگان به سفری از میان جنگل های مسحور شده، غارهای مرموز و کوه های جادویی می پردازند. هر شرکت کننده با چالش هایی روبرو شد که شجاعت و خرد آنها را محک زد.#
در طول سفر، ماها با یک جغد پیر دانا روبرو شد. جغد به او گفت: "به یاد داشته باش، فرزند عزیز، این برای برنده شدن نیست، بلکه در مورد درس هایی است که در این راه می آموزی. حسادت فقط می تواند منجر به غم و اندوه شود."
با ادامه یافتن گنج، ماها سخنان جغد دانا را به یاد آورد. او شروع به تفکر در مورد سفر خود کرد و متوجه شد که حسادت و ناتوانی در پذیرش شکست فقط او را عقب نگه می دارد.
ماها تصمیم گرفت از این سفر لذت ببرد و از تجربیاتی که به دست آورده بود قدردانی کند. او به سایر شرکتکنندگان کمک کرد و آنها در عوض به او کمک کردند. ماها دیگر روی برنده شدن تمرکز نمی کرد، بلکه بر دوستی هایی که در این مسیر برقرار کرد، تمرکز داشت.
در نهایت، ماها در جستجوی گنج برنده نشد، اما درس های ارزشمندی در مورد دوستی، فروتنی و عواقب حسادت آموخت. ماها فردی مهربان تر و شادتر شد و الهام بخش دیگران در روستای خود شد.