سفر شیرین فرنوش
فرنوش دختری برونگرا و با روحیه بود که دوست داشت دنیای اطرافش را کشف کند. او رابطه خاصی با مادرش داشت، اما رابطه اش با برادرش تیره بود. فرنوش مصمم بود راهی برای ترمیم شکاف بین آنها بیابد. #
یک روز فرنوش تصمیم گرفت برای یافتن راهی برای ارتباط دوباره با برادرش به سفری برود. او خانواده اش را رها کرد و به جنگل رفت و مصمم بود راهی برای درست کردن اوضاع پیدا کند. #
هنگامی که فرنوش در جنگل سفر می کرد، با انواع موجودات روبرو شد و چیزهای زیادی در مورد دنیای اطراف خود آموخت. او از زیبایی طبیعت شگفت زده شد، اما با چالش ها و موانعی نیز مواجه شد. #
فرنوش پس از یک سفر طولانی، سرانجام خود را در میان کوههای باشکوه و جنگلهای سرسبز احاطه کرده بود. او مملو از حس تازهای از وضوح بود و میدانست که پاسخی را که به دنبالش بود پیدا کرده است. #
فرنوش متوجه شد که سفر او اهمیت خانواده و ارتباط را به او آموخته است. او اکنون میدید که رابطهاش با برادرش ارزشمند است و باید آن را ارزشمند دانست. #
فرنوش با این دانش تازه کشف شده با قدردانی تازه ای از خانواده اش به خانه بازگشت. برادرش را در آغوش گرفت و به سرعت با او ارتباط برقرار کرد. #
از آن زمان به بعد، فرنوش و برادرش پیوندی قویتر از قبل داشتند. فرنوش درس مهمی در مورد ارزش خانواده و ارتباط آموخته بود و مصمم بود هرگز این لحظات ارزشمند را از دست ندهد. #