سفر شجاع کوچولو برای یافتن مادرش
شجاع کوچولو هرگز نمی دانست چه بر سر مادرش آمده است. او صبح از خواب بیدار می شد و او به سادگی رفته بود. او بالا و پایین را جستجو کرد، اما فایده ای نداشت. حیوانات دیگر در چمنزار به او گفتند که او برای جستجوی خانه جدیدی به این منطقه رفته است. شجاع کوچولو مصمم بود که او را پیدا کند، مهم نیست که چه می شد. او تا زمانی که مادر محبوبش را پیدا نکرده باشد آرام نمی گیرد. #
شجاع کوچولو با قلبی سنگین و گامی مصمم راهی سفر شد. او از دیدن دنیا هیجان زده بود و در عین حال از آنچه در آینده در انتظارش بود می ترسید. اما او مصمم بود که مادرش را بدون توجه به هزینه پیدا کند. شجاع کوچولو آنقدر کوچک اما پر از شجاعت بود که می دانست هیچ چیز نمی تواند مانع او شود. #
همانطور که شجاع کوچولو جسارت بیشتری می کرد، با تعدادی از موانع روبرو شد. او باید از کوه ها بالا می رفت، از رودخانه ها عبور می کرد و بیابان های وسیع را طی می کرد. شجاعت او مورد آزمایش قرار گرفت، اما شجاع کوچولو هرگز تسلیم نشد. او به جلو رفت و مصمم بود مادرش را پیدا کند. #
شجاع کوچولو داشت به مقصد مادرش نزدیک می شد و داشت خسته می شد. کم کم داشت امیدش را از دست می داد اما به راهش ادامه داد. او به تمام مامان هایی که دیده بود و اینکه چگونه از بچه های کوچکشان مراقبت می کردند فکر می کرد و این او را سرشار از شجاعت کرد که به مبارزه ادامه دهد. #
همانطور که شجاع کوچولو به سفر خود ادامه داد، با انواع موجودات بزرگ و کوچک روبرو شد. او از انواع مختلف موجوداتی که در هماهنگی زندگی می کردند شگفت زده شد و الهام گرفت و مطمئن شد که به همه زندگی احترام می گذارد. او در مورد مراقبت از یکدیگر درس ارزشمندی آموخته بود. #
سرانجام پس از یک سفر طولانی و طاقت فرسا، شجاع کوچولو به سرزمینی غریب رسید. او می دانست که این جایی است که مادرش به آنجا می رود و مصمم بود او را پیدا کند. شجاع کوچولو جرأت کرد و دیری نگذشت که مادرش را دید که با آغوش باز به سمت او می آید. #
مادر و پسر بالاخره به هم رسیدند و تمام شجاعت و عزم شجاع کوچولو نتیجه داده بود. او مادرش را پیدا کرده بود و درس ارزشمندی در مورد مراقبت از یکدیگر و مراقبت از همه موجودات زنده آموخته بود. شجاع کوچولو یک موجود کوچک شجاع و نترس بود. #