سفر شجاعانه رها
رها، دختری نه ساله در روستایی کوچک با برادر کوچکترش سامان زندگی می کرد. آنها پدر و مادری نداشتند و رها به بهترین نحو از سامان مراقبت کرد. رها برای زنده ماندن تصمیم گرفت با مردی به نام آرمین که خیلی بزرگتر از او بود ازدواج کند.#
رها امیدوار بود با ازدواج با آرمین زندگی بهتری برای او و برادرش فراهم شود. با این حال آرمین ظالم بود و به جای همسر با رها مانند یک خدمتکار رفتار می کرد و زندگی او را سخت تر از قبل می کرد.
یک روز رها یک نقشه مخفی در وسایل آرمین پیدا کرد. با امیدی که در دل داشت، معتقد بود نقشه آنها را به زندگی بهتری هدایت می کند. رها بدون اینکه به آرمین بگه تصمیم گرفت با سامان دنبالش کنه.#
رها و سامان سفری شجاعانه را آغاز کردند و با چالش های زیادی مانند عبور از رودخانه ها، کوهنوردی و فرار از حیوانات وحشی روبرو شدند. با همه اینها، آنها از هوش و شجاعت خود برای زنده ماندن استفاده کردند.
رها و سامان هر چه پیشرفت کردند عاقل تر و قوی تر شدند. آنها با افراد مهربانی روبرو شدند که به آنها کمک کردند و درس های ارزشمندی در مورد عشق، دوستی و عزت نفس به آنها آموختند.
سرانجام به مقصد رسیدند و گنجی پنهان را کشف کردند. رها و سامان با آن توانستند برای خود زندگی جدیدی بسازند، فارغ از ظلم و ستم آرمین و سرشار از عشق، حمایت و شادی.
سفر رها به او آموخت که او قوی، توانا و شایسته عشق و خوشبختی است. او متوجه شد که هیچ دختر یا زنی نباید هرگز مورد بدرفتاری قرار گیرد یا به عنوان خدمتکار کسی زندگی کند.