سفر شاهان – پسری که آرزو دارد پزشک شود
شاهان پسری باهوش و جاه طلب بود. او آرزو داشت که روزی پزشک شود، به مردم کمک کند و به آنها کمک کند. صدها سوال سرش را پر کرد - برای دکتر شدن چه چیزی لازم است؟ او به چه چیزی نیاز داشت؟ او باید از کجا شروع کند؟ #
شاهان تصمیم گرفت اولین قدم سفر خود را بردارد - او از بیمارستان بازدید کرد و احتمالات را بررسی کرد. کوله پشتی و چند کتاب را برداشت و راهی ماجراجویی شد. در راه، او متوجه بسیاری از افراد دیگر شد که در اطراف سرگردان بودند، و متعجب شد که آنها اینجا چه کار می کنند. #
زمانی که شاهان بالاخره به بیمارستان رسید، از عظمت ساختمان در هیبت بود. او به تابلو نگاه کرد و موجی از الهام را احساس کرد. او ناگهان فهمید که باید تا آنجا که می تواند یاد بگیرد تا رویاهایش را محقق کند. #
شاهان به داخل رفت و سوالات زیادی در مورد اینکه برای دکتر شدن باید انجام دهد پرسید. او با پرستاران، پزشکان و سایر متخصصان پزشکی ملاقات کرد. هرکسی که با او صحبت میکرد، توصیهها و نکات متفاوتی داشت و مصمم بود تا جایی که میتوانست یاد بگیرد. #
شاهان با هر فردی که با او صحبت می کرد، بیشتر و بیشتر از سفرش هیجان زده می شد. او یادداشت برداری می کرد، سؤال می کرد و هر ذره اطلاعاتی را که می توانست جمع آوری می کرد. او مشتاق بود تا جایی که ممکن است بیاموزد و گام های بعدی را به سمت رویای خود بردارد. #
هنگامی که شاهان از بیمارستان خارج شد، انرژی و اراده جدیدی را احساس کرد. او می دانست که با تلاش و فداکاری می تواند رویاهایش محقق شود. او آماده بود تا قدم های بعدی را در مسیر خود بردارد و تا آنجا که می توانست به یادگیری ادامه دهد. #
سفر شاهان تازه شروع شده بود و او مشتاق بود که این چالش را بپذیرد. او میدانست که با فداکاری و سخت کوشی میتواند به هر چیزی برسد و مصمم بود که رویاهای خود را برای پزشک شدن محقق کند. #