سفر رهام و ماهان: آموزش دوست داشتن حیوانات
رهام و برادرش ماهان یک روز از مدرسه به خانه می رفتند که صدای عجیبی از جنگل اطراف شنیدند. پسرها کنجکاو تصمیم گرفتند تحقیق کنند و خیلی زود خود را در باغ خانه مادربزرگشان یافتند. در وسط باغ، یک خرگوش سفید کوچک را دیدند که ترسیده و تنها به نظر می رسید. #
رهام و ماهان مسحور خرگوش شدند. خیلی کوچک، شکننده و درمانده به نظر می رسید و آنها می دانستند که باید کاری برای کمک انجام دهند. برادران با احتیاط به خرگوش نزدیک شدند و رهام با احتیاط دستش را دراز کرد تا او را نوازش کند. در کمال تعجب، خرگوش صمیمی بود و اصلا نترسید. #
برادران آنقدر خوشحال بودند که خرگوش به آنها اعتماد کرد. آنها شروع به صحبت با خرگوش کردند، برایش داستان تعریف کردند و با آن بازی کردند تا اینکه خرگوش راضی و آرام به نظر رسید. وقتی زمان رفتن فرا رسید، رهام و ماهان قبل از خداحافظی به خرگوش دست زدند. #
وقتی برادران دور می شدند، ارتباط عمیقی با خرگوش احساس می کردند و می دانستند که این لحظه را برای مدت طولانی به یاد خواهند آورد. از آن زمان به بعد، آنها شروع کردند به دیدن خرگوش هر روز بعد از مدرسه و خیلی زود با هم دوست شدند. مادربزرگ رهام و ماهان از دیدن نوه هایش خوشحال شد و به آنها به خاطر مهربانی با حیوانات افتخار کرد. #
داستان برادران به زودی در دهکده پخش شد و تعداد بیشتری از کودکان برای بازدید از خرگوش به باغ آمدند. همه آنها با هم یاد گرفتند که حیوانات را درک کنند و به آنها احترام بگذارند و با آنها مهربان باشند. رهام و ماهان کار خاصی را شروع کرده بودند که به آن افتخار می کردند. #
وقتی برادران بزرگ شدند، از روستا دور شدند تا رویاهای خود را دنبال کنند. اما پیش از این، رهام و ماهان برای آخرین بار از باغ دیدن کردند و با خرگوش محبوبشان خداحافظی کردند. آنها متوجه شدند که اگرچه ممکن است همه چیز تغییر کند، اما درس هایی که از این خرگوش آموخته بودند برای همیشه با آنها باقی می ماند. #
داستان رهام و ماهان به ما آموخت که حیوانات فقط حیوانات خانگی نیستند، بلکه دوستان ما نیز هستند. ما باید به حیوانات مهربانی و شفقت نشان دهیم و طوری از آنها مراقبت کنیم که گویی عضوی از خانواده ما هستند. درست مانند رهام و ماهان، همه ما می توانیم قدردانی و درک حیوانات را یاد بگیریم اگر قلبمان را به روی آنها باز کنیم. #