سفر رنگارنگ کیمیا
روزی روزگاری در روستایی کوچک کیمیا، دختر جوانی با چشمان سبز، مجذوب دنیای اطرافش شد. او رویای کاوش در آسمان و هر چیزی که در آن وجود داشت را در سر داشت. یک روز، او وارد یک ماجراجویی بزرگ شد.
هنگامی که کیمیا به رودخانه نزدیک شد، یک پل رنگین کمان جادویی را کشف کرد که روی آب کشیده شده بود. کنجکاو، تصمیم گرفت آن را دنبال کند و ببیند که او را به کجا رساند.
کیمیا با عبور از پل رنگین کمان، خود را در سرزمینی عرفانی پر از ابر و موجودات پرنده یافت. او حتی یک هواپیما را دید که در آسمان پرواز می کرد!#
همانطور که کیمیا در حال کاوش بود، یک خرس دوستانه به سفر او پیوست. آنها با هم ادامه دادند و از سرزمین عجایب زمستانی عبور کردند که از برف و یخ می درخشید.
کیمیا و دوست خرسش دریاچه ای شفاف پر از ماهی های درخشان را کشف کردند. منظره جادویی بود، و او احساس می کرد در سیاره دیگری است.
پس از ماجراجویی در آب، کیمیا و دوست خرسش یک کلبه دنج پیدا کردند، جایی که از یک غذای گرم ماهی طلایی و ذرت بو داده کرکی لذت بردند.
کیمیا با خاطراتی از ماجراجویی به روستای خود بازگشت، در حالی که قلبش سرشار از شادی و سپاسگزاری از سفر باورنکردنی بود.