سفر دوشیزه
دختر جوان اختر نام داشت و خواهران زیادی داشت و فقط یک برادر کوچکتر داشت. او زندگی خود را وقف مراقبت از برادرش، کمک به او در انجام وظایفی که والدینشان تعیین کرده بودند، کرده بود و حتی برخی از کارها را برای او به عهده گرفته بود. حالا که اختر بیست ساله شد، دچار بیماری مرموزی شد و مجبور شد برای معالجه به آمریکا سفر کند. اگرچه همه امید خود را از دست داده بودند، اختر مصمم بود که از پس آن بربیاید و زنده بماند. #
اگرچه درمان بیماری اختر دشوار بود، اما مادرش نیز بیمار شده بود و به دیابت مبتلا شده بود. اختر در دانشگاهی در شهر دیگری پذیرفته شد و خانواده از هم جدا شدند. اختر به مدرسه می رفت در حالی که خواهر و برادر بزرگترش در خانه می ماندند تا از مادرشان مراقبت کنند. در همین حال، برادر کوچکتر او نیز بزرگ شده بود و عشق پیدا کرده بود. دل اختر از عشق به برادرش به درد آمد، اما هرگز نگذاشت که این عشق آشکار شود. #
سال های آینده برای اختر سخت بود. او درد و اندوه بیماری و همچنین تنهایی دوری از خانواده را تحمل کرد. با این حال او قوی ماند و به تحصیل ادامه داد و در هر فرصتی به خانه برمی گشت تا از مادر بیمارش مراقبت کند. سرانجام پس از دوازده سال مراقبت از مادرش، برادرش سرانجام ازدواج کرد و سپس به مهاجرت دور از وطن پرداخت. اختر اکنون تنها کسی بود که باقی مانده بود، با این حال همچنان به عشق خود به برادرش و حسرتی که نسبت به او داشت، پایبند بود. #
اختر به سفر خود ادامه داد. هر جا که به او نیاز بود، می رفت. حتی با وجود درد و رنج خود، او قدرت کمک به دیگران را پیدا کرد. اختر در نهایت به دنبال برادرش به کشوری که به آن مهاجرت کرده بود رفت و پس از سال ها استقامت، با احساس آرامش به او پاداش داد. با این حال، درد و اندوهی که او را احاطه کرده بود، همچنان مانند ابری سنگین در قلبش باقی مانده بود. #
با این حال، حتی در آن زمان، اختر این قدرت را پیدا کرد که به راه خود ادامه دهد. با هر قدمی، او در برابر شانس می جنگید و اطرافیان او را به عنوان منبع امید در تاریکی می دیدند. اختر فراخوان و شجاعت او را پیدا کرد تا به جلو برود و به زودی حتی برادرش نیز قدرت و انعطاف واقعی او را تشخیص داد. #
اختر با شجاعت تازه ای که پیدا کرده بود توانست سفر خود را به پایان برساند و نامی برای خود دست و پا کند. مردم سراسر جهان او را به خاطر قدرت و شجاعت بیشمارش شناختند و عشق و اشتیاق او به برادرش سرانجام برآورده شد. اختر در طول سفر خود درس مهمی در مورد قدرت عشق آموخته بود و این چیزی بود که هرگز فراموش نمی کرد. #
اگرچه راه او سخت و پر از درد بود، اما اختر با قدردانی تازه ای از عشق و امید ظهور کرد. او با شجاعت تازه به دست آمده توانست به مقصد برسد. اختر سرانجام سفر خود را به پایان رسانده بود و با آن پیام عشق و امیدی را که در پی انتقال آن بود. #